فصل دوم پایان نامه تاب آوری و احساس تنهایی (docx) 1 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 1 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
684781094262
2383309-236460
دانشگاه آزاد اسلامی
واحد تنکابن
پایان نامه برای اخذ درجه کارشناسی ارشد
روانشناسی عمومی
عنوان:
اثربخشی آموزش تابآوری برمیزان پرخاشگری و احساس تنهایی دانش آموزان پسرسال سوم راهنمایی شهررشت در سال تحصیلی91– 90
استاد راهنما:
دکتر مرتضی ترخان
استاد مشاور:
دکتر بهمن اکبری
نگارنده
بهراد محرم زاده
زمستان1390
Eslamic Azad university
tonekabon branch
Thesis for MA general psychology
Title:
Effectiveness of resiliency training on aggression and Loneliness of the Third-year guidance male students of Rasht (90-91 school Year)
Supervisor:
Dr.Morteza Tarkhan
Advisor:
Dr.Bahman Akbari
By:
Behrad Moharam zade
Winter 2012
سپاسگزاری
سپاس بی نهایت از پروردگارم ، راحت جانم، انیس قلبم و مایه آرامشم.
سپاس بی انتها از یارو یاورم، امام و دانشمند عصر و زمانم که تمام هستی ما بر مدار وجود عزیزش می چرخد.
سپاس فراوان از اساتید بزرگوارم، جناب اقای دکتر مرتضی ترخان، جناب آقای دکتر اکبری و سایر استادان ارجمندی که جرعه ای از دانششان در کامم بسیار گوارا آمد.
تقدیم
تقدیم به همسرم ،همراز، همراه و همسفرم.
به مادرم که مادر است و هیچ واژه ای جز "مادر" نمی تواند او را وصف کند.
به مرحوم پدرم،سایه پر محبتی که رفت از سرم . ابری بود که دیگر نمی بارد.
به شیرینترین میوه های زندگیم مهدی وهستی به پاس لحظههای صبورانشان که در این چند سال سپری نمودند و از خواستههای کوچک و بزرگ خودشان چشم پوشیدند
فهرست مطالب
فصل اوّل: کلیات پژوهش
چکیده پژوهش.1
بيان مسأله6
اهميت و ضرورت پژوهش9
هدفهاي پژوهش10
فرضیههاي پژوهش10
تعاریف مفهومی متغیرهای پژوهش11
تعاريف عملیاتی متغیرهای پژوهش11
تعريف متغیر کنترل12
فصل دوم: ادبيات و پيشينه تحقيق13
مقدمه14
نوجوانی14
خصوصیات دوره نوجوانی14
رشد فردی واجتماعی دوران نوجوانی19
هویت وهویت یابی دردوره نوجوانی16
تاب آوری17
تعریف تاب آوری17
ظهورتاب آوری20
تابآوری و آسیبپذیر20
ارتباط بین تابآوری، مراحل رشد روانی، شناختی، اجتماعی و سلامت روان22
الگوی تابآوری و آسیبپذیری23
ویژگیهای افراد تابآور24
وجوه تاب آوری26
ویژگیهای دخیل درتاب آوری27
سخترويي کلیدی برای تابآوری29
مؤلفههای تابآوری29
پژوهشهای انجام شده در این زمینه31
پرخاشگری23
تعریف پرخاشگری24
پرخاشگری،خشم،خصومت37
تاریخچه پرخاشگری38
نظریه های مربوط به پرخاشگری49
شالوده زیستی پرخاشگری52
علل و عوامل پرخاشگری53
انواع رفتارهای پرخاشگرانه55
زیانهای پرخاشگری58
پرخاشگری در نوجوانان59
احساس تنهايي61
تعریف احساس تنهایی63
شناخت احساس تنهایی67
دربرابراحساس تنهایی چه میکنیم67
انواع احساس تنهایی67
رابطه احساس تنهایی با ترس واضطراب69
با احساس تنهایی چگونه برخورد می کنیم70
چند توصیه برای رفع احساس تنهایی70
طبقه بندی ویس از احساس تنهایی73
ارتباط احساس تنهایی با کودک آسیب دیده درون73
تفاوت احساس تنهایی با کمرویی و افسردگی74
احساس تنهایی درروان شناسی75
ریشه های احساس تنهایی76
رابطه بین ترس و احساس تنهایی77
رابطه احساس تنهایی با شخصیت خود محور78
روش ازبین بردن احساس تنهایی78
ایا درمان قطعی برای احساس تنهایی وجود دارد؟79
اثرات احساس تنهایی در دوره نوجوانی82
نظریه های مربوط به احساس تنهایی83
فصل سوّم: فرايند پژوهش96
مقدمه97
جامعه آماري97
نمونه آماری98
روش جمعآوری اطلاعات97
روش و طرح پژوهش98
ابزارهای اندازهگیری98
پایایی وروایی مقیاس تنهایی98
پایایی وروایی مقیاس پرخاشگری99
خلاصه پکیج آموزش تاب اوری100
روش تجزیه و تحلیل دادهها101
فصل چهارم: يافته هاي پژوهشي102
یافته ها104
فرضیه اول104
فرضیه دوم109
فرضیه سوم110
فصل پنجم: بحث و نتيجهگيري111
مقدمه112
بحث و نتیجه گیری فرضیه اول113
بحث و نتیجه گیری فرضیه دوم119
بحث و نتیجه گیری فرضیه سوم117
محدودیتها و پیشنهادها119
پیوستها120
منابع132
چکیده انگلیسی145
فهرست جداول و نمودارها
جدول 1-3: طرح پیش آزمون و پس آزمون با گروه کنترل98
جدول 1-4: بررسی اثر تعاملی105
جدول 2-4: آزمون باکس جهت بررسی همگنی ماتریس106
جدول3-4: آزمون لوین برای بررسی یکسانی واریانس106
جدول 4-4: میانگین اولیه107
جدول 5-4: میانگین تعدیل شده107
جدول 6-4: آزمون اندازه اثر بر اساس لامبدای ویلکز108
جدول 7-4: نتايج آزمون اثر آموزش تاب آوری برکاهش احساس تنهای109
جدول 8-4: نتايج آزمون اثر آموزش تاب آوری برکاهش پرخاشگری110
فهرست پیوستها
پیوست شماره 1: پرسشنامه پرخاشگری باس و پری(1992)121
پیوست شماره 2: پرسشنامه احساس تنهایی123
پیوست شماره 3: خلاصه پکیج اموزش تاب اوری125
چكيده
هدف: پژوهش حاضر به منظوربررسی اثربخشی آموزش تاب اوری بر میزان پرخاشگری و احساس تنهایی دانش آموزان پسرسال سوم راهنمایی انجام شد روش: این پژوهش از نوع تحقیق آزمایشی با طرح دو گروهی پیش آزمون- پس آزمون با گروه آزمایش و کنترل است. برای اندازه گیری متغیرها از پرسشنامههای احساس تنهایی ،پرخاشگری وتاب اوری بهره گرفته شده است. نمونه آماری این پژوهش شامل 30 نفر از دانش آموزان پسر مقطع راهنمایی شهر رشت است که به روش نمونه گیری خوشه ای و تصادفی ساده انتخاب شده و به شيوه تصادفی در دو گروه آزمايشي و كنترل گمارده شده اند. سپس برنامه آموزش تاب اوری به عنوان متغير مستقل ،طی 10 جلسه 75 دقيقه ای و در طول دو ماه ونیم،بر گروه آزمايشی اعمال شده است. برای تجزیه و تحلیل داده ها از تحلیل كواريانس چند متغيره (مانكوا) و با استفاده از نرم افزار کامپیوتری 18 SPSS بهره گرفته شده است.يافته ها: نتايج نشان مي دهند كه F مشاهده شده از نظر آماري در سطح( 05/0 p< ) معني دار است. نتيجه گيري: بر اساس يافته ها، اجرا برنامه آموزش تاب اوری می تواند در کاهش پرخاشگری و احساس تنهایی دانش آموزان پسر موثر باشد. بنابراین در نظر گرفتن این برنامه در مدارس،می تواند برای دانش آموزان مفید باشد.
واژگان کلیدی : تاب آوری، پرخاشگری،احساس تنهایی ،دانش آموزان.
فصل دوم
ادبیات و پیشینه تحقیق مقدمه
نوجوانی يكي از مراحل مهم تحول انسان به شمار مي آيد كه با عوامل تنيدگی زای فراواني همراه مي باشد.اين دوره معرف تغيير عميقی است كه كودك را از بزرگسال جدا ساخته و دگرگونی های مختلفی در او به وجود مي آورد (منصور،1374).
نوجوان به واسطه رشد سریع جسمی و روانی نسبت به سایر دوره ها نیازهای متفاوتی پیدا می کند.نیاز به استقلال فردی باعث می شود تا در مقابل والدین و مربیان مقاومت کند و متعاقب آن آرامش فرد بر هم بخورد.عدم آگاهی به نحوه برخورد با این تغییرات باعث بروز چالش بین خانواده و نوجوان می شود. در اين دوره به علت تغييرات ساختار اجتماعي و رشد جسماني، بين بلوغ فيزيولوژيكي و بلوغ اجتماعي ناهماهنگي ايجاد شده و باعث به وجود آمدن بسياري از مسائل خاص دوره ي نوجواني مي شود (فيندلر، 1994).
نوجوانی
مرحله نوجوانی با بلوغ آغاز و با توقف رشد و تكامل عمومی پايان مي يابد.هر دومرحله بلوغ و نوجوانی در يك وقت آغاز مي شوند ليكن نوجوانی در حدود هشت سال طول مي كشد و تنها تغييرات بلوغی در بدن را شامل نيست بلكه رشد و تكامل در استعداد های ذهنی ، اميال ، گرايش ها ،روابط شخصي ، رشد عاطفي،رغبت هاي شغلي و تحصيلي و توانايي ها و رشد و تكامل ديني و اخلاقي را نيز شامل مي باشد( ماسن و ديگران،به نقل از پاشا شریفی،1381).
با اين وجود،نوجوانی يكی از مراحل مهم تحول انسان به شمار مي آيد كه با عوامل تنيدگي زاي فراواني همراه است.اين دوره معرف تغيير عميقي است كه كودك را از بزرگسال جدا ساخته و دگرگوني هاي مختلفي در او به وجود مي آورد (منصور،1374).
خصوصيات رفتاری در دوره نوجوانی
بنا بر مطالعات گوناگون در زمينه روانشناختي ،دو خصوصياتي مختص بلوغ بوده و بر حسب شرايط خارجي،به شكل هاي گوناگون و با شدتي بيش و كم زياد رخ مي نمايند 1) طغيان بر عليه والدين و محيط و 2) اثبات وجود نوجويي مي باشند (احدي و محسني،1376؛به نقل از ابولقاسمي،1386).
1) طغيان بر عليه والدين و محيط: براي ترك كردن دوره ي كودكي و به منظور اثبات وجود خود به منزله ي يك فرد مستقل،نوجوان پيش از هر چيز شروع به طرد آناني مي كند كه تا آن هنگام مورد پرستش او بودند.يعني به خانواده و الگوهاي مورد تقليد و آناني كه دوست دارد پشت پا مي زند و از اين طريق مي خواهد استقلال خود را نشان دهد.بدين گومه كه گاهي با عصيان گري و خشونت عليه عقايد ،ارزشهاي اخلاقي و سنن آنان قد علم مي كند و گاه نيز نسبت به زير دستان ترحم و شفقت نشان مي دهد.البته اين احساس برتري نسبت به والدين بيش از انكه ولقعي باشد،ظاهري و نمودار عدم امنيتي است كه نوجوان در عمق خود احساس مي كند.
2) اثبات وجود نوجويی: جستجوي تازگي ،به درجات مختلف ،نزد هر نوجواني وجود دارد و گواه نياز وي به شكستن قالب هاي موجود،فاصله گرفتن از موجودي كه پيش از آن بوده و از آن پس مي خواهد نباشد و نياز به فاصله گرفتن از محيط و والدين است.نوجويي و نياز به نو شدن كه دبس آن را يكي از مظاهر اساسي بحران بلوغ مي داند،به اشكال گوناگون از قبيل : شيوه لباس پوشيدن،طرز رفتار،استعمال لغات و اصطلاحات مخصوص ،خط،افكار،زبان و آرايش ظاهري بروز مي كند.
رشد فردی و اجتماعی دوران نوجوانی
براي آنكه نوجوانان بتوانند واقعا به بزرگسالان تبديل شوند و بزرگ شدن آنان محدود به جنبه ي جسماني نباشد،بايد به تدريج بتوانند از والدين شان مستقل شوند،خود را با بلوغ جنسي سازگار نمايند و با همسالان روابط همكارانه و كاري برقرار كنند.كانجر و همكاران(1984) مهم ترين جنبه هاي رشد فردي و اجتماعي دوران نوجواني را در قسمت هاي كلي استقلال و هويت مي دانند.
كسب استقلال
يكي از جنبه هاي رشد فردي و اجتماعي ،كسب استقلال نوجوان مي باشد.پيش رفتن به سوي استقلال از تكاليف اصلي نوجوانان است، به خصوص در جوامعي كه بر متكي بودن به خود تاكيد فراوان مي شود. اگر نوجوان نتواند در حدي منطقي از والدين خود جدا شود و استقلال به دست آورد به سختي مي تواند با همسالان خود روابطي معقول داشته و يا در آينده رفتار معقولانه داشته باشد و جهت گيري شغلي و احساس هويت او نيز دچار مشكلاتي خواهد شد( اريكسون،1968).
هويت و هويت يابی در دوره نوجوانی
يكي از وظايف اصلي نوجوانان در جامعه ،يافتن پاسخي عملي به اين سوال است كه من كيستم؟ به عقيده اريكسون ،هويتي كه نوجوان در صدد است تا به طور روشن با آن مواجه شود اين است كه او كيست؟ نقشي كه بايد در جامعه ايفا نمايد چيست؟ آيا او يك كودك است يا بزرگسال؟ آيا او عليرغم نژاد، مذهب يا زمينههاي ملي كه او را از نظر مردم كم ارزش جلوه ميدهد احساس اعتماد به نفس دارد.كيستيشناسي يا شناسايي هويت خويشتن، هسته مركزي نظريه رشد شخصيت را در مكتب اريكسون تشكيل ميدهد او همانند مارگرت ميد مهمترين وظيفه و هدف نوجوانان را جستجو در راه يافتن هويتي پر معني ميداند. وظيفه رشد اساسي و فراگيري كه فرد در نوجواني با آن مواجه ميشود ايجاد يك هويت مستقل است. بحران مرحله نوجواني بحراني است كه بين هويت در برابر پراكندگي و سر درگمي نقش روي ميدهد. پراكندگي هويت، نتيجه شكست در حل يك بحران و دستيابي به هويت، نتيجه حل موفقيت آميز آن است. دستيابي به هويت مستلزم يكپارچه كردن منابع مختلف هويت در يك كل همخوان و معنا دار است. به طوري كه فرد ميتواند هم يك ارتباط متقابل با جامعهاش برقرار كند و هم احساس تداوم و وحدت دروني را در خود حفظ كند. منابع هويت در اين ديدگاه ميتواند همانند سازيهاي گذشته، تجارب و صلاحيتهاي شخصي كنوني، انتظارات محيطي و آرزوهاي آينده فرد باشد (مارسيا، 1966، بيشاب و ديگران 1997، به نقل از جانكوسكي،2005).
مارسيا (1966به نقل از مي،2005) دو روند را در شكلگيري هويت اساسي تلقي ميكند كه عبارتند از: بحران و تعهد. بحران يا جستجوي هويت، دورهاي است كه در آن فرد در زمينه تقليدها، همانندسازيهاي گذشته، انتظارات، نقشها و سنن اجتماعي پرسشگري ميكند. در مورد علايق، استعدادها و جهتگيريهاي خودش به تامل ميپردازد، و نقشها، آرمانها و صور مختلف هويت را مورد آزمايش قرار ميدهد.
تعهد عبارت است از اتخاذ تصميمهای نسبتا با دوام و تثبيت نسبی در صور مختلف هويت و جهت گيري تلاشهای فرد به سوی تصميمهای اتخاذ شده كه مشابه مفهوم وفاداری در نظريه اريكسون میباشد .با توجه به اين دو روند اساسی مارسيا چهار پايگاه اساسی هويت را معرفي كرد: دستيابی، تعليق، ممانعت و پراكندگی. پايگاه دستيابي به هويت، پايگاه فردی است كه بحران هويتی را پشت سر گذارده و به هويت مشخص متعهد شده است. تعليق، پايگاه فردی است كه در حال گذراندن بحران هويت است و تعهد مشخصی ندارد.ممانعت، پايگاه فردي است كه بدون گذراندن بحران هويت تعهدهايي را بر مبناي تقليد و همانندسازي ايجاد كرده است. پراكندگي، پايگاه فردی است كه نه دارای تعهد مشخص و نه در حال تجربه بحران هويت ميباشد و اگر هم در گذشته بحران هويتي را تجربه كرده است در پي آن به تعهد نرسيده است (كار ووشیر ، بيشاب و ديگران 1997،به نقل از جانكوسكي،2005).
نوجوانان و بزرگسالاني كه احساس هويت در آنان قوي است خود را افرادي مجزا و متمايز از ديگران مي دانند.نياز به ثبات راي و حس يكپارچگي نيز ارتباط نزديكي با نياز همگاني به درك خود دارد.نوجوانان براي اينكه احساس هويت داشته باشد بايد در طول زمان، در خود تداومي ببيند.بنابراين درك هويت خود مستلزم تقابلي رواني اجتماعي است. به عبارتي ديگر،نوجوان بايد بين آن تصوري كه از خودش دارد و آن تصوري كه از استنباط و انتظار ديگران از خود دارد ، هماهنگي ايجاد كند (اريكسون،1956؛به نقل از ابولقاسمي ،1386).
تابآوری
تعاریف تابآوری
از نظر ریشه شناسی، لغت "تاب آوری" از لاتین " salire "می آید (تاب آوردن ،جستن ) و " resile (جهش به جای اصلی یا ارتجاع به عقب ). این در حقیقت به این معنی است که تاب آوری به عنوان توانایی "به حال آمدن " یا بازگشت به حالت اولیه در نظر گرفته می شود.(دیویدسون همکاران،2005)
واژه تاب آوری را می توان به صورت بیرون آمدن از شرایط سخت یا تعدیل آن تعریف نمود.درواقع
تاب آوری ظرفیت افراد برای سالم ماندن و مقاومت و تحمل در شرایط سخت و پرخطر است که فرد نه تنها بر آن شرایط دشوار فائق می شود بلکه طی آن و با وجود آن قوی تر نیز می گردد. پس تاب آوری به معنای توان موفق بودن، زندگی کردن و خود را رشد دادن در شرایط دشوار (با وجود عوامل خطر) است. این شرایط خود به خود ایجاد نمی شود مگر اینکه فرد در موقعیت دشوار و ناخوشایندی قرار گیرد تا برای رهایی از آن یا صدمه پذیری کمتر، حداکثر تلاش را برای کشف و بهره گیری از عوامل محافظت کننده (فردی و محیطی) در درون و بیرون خود که همواره به صورت بالقوه وجود دارد، بکار گیرد (کاظمی،1383).
تابآوری، توانایی مقاومت خودآگاه در برابر رفتار بیماری تعریف شده است. به عنوان مثال، پاسخ هر فرد به رویدادهای مشابه عینی و شرایطی از قبیل دهشتزدگی یا خواستههای شغلی بالا، متفاوت است. بنابراین، تابآوری قابل ارتجاع است و چیزی شبیه به تمرین با تردمیل است(فلیپ، 2006). تابآوری عبارت است از توانایی بازیابی تجربیات هیجانی منفی(بلاک و بلاک، ١٩٨٠؛ بلاک و کرمن، ١٩٩٦؛ لازاروس، ١٩٩٣)، تابآوری فرآیندی است که به موجب آن فرد، هیجان مثبت را در مواجهه با شرایط گوناگون تجربه میکند(کارور، ١٩٩٨؛ توگاید و فردریکسون، ٢٠٠٤).
در سوابق پژوهشی روانشناختی واژه تابآوری مترادف با دانش واژههای ذیل هستند که عبارتند از هوش هیجانی کلمن، یاد گیری خوش بینی سلیگمن، احساس معنای فرانکل با کامیابی سیبرت و تریونت، یادگیری کاردانی روزنهان و خودباوری راجرز(مدی و خوشابا، 2005). اینکه تابآوری را مترادف چه کلمهای بدانیم محققان تعاریف متعددی از آن ارائه دادند. به طوری که دیویدسون(2000) تابآوری را استعداد و ظرفیت افراد جهت غلبه بر استرس، حوادث و فجایع میداند. همچنین، ماستن، بست و گارمزی(1990) تابآوری را فرآیند مقابله و سازگاری موفقیتآمیز با شرایط چالشانگیز و تهدیدکننده زندگی میدانند. تابآوری نه تنها گویای شکستناپذیری افراد در برابر حالتهای اضطرابی است بلکه موجب میشود افراد با قوای روانی و ذهنی بیشتری در مقابل شرایط استرسزا مقاومت کنند.
تاب آوری در مورد کسانی بکار می رود که در معرض خطر قرار می گیرند ولی دچار اختلال نمی شوند. از این رو شاید بتوان نتیجه گیری کرد که مواجه شدن با خطر شرط لازم برای آسیب پذیری هست اما شرط کافی نیست. عوامل تاب آوری باعث می شوند که فرد در شرایط دشوار و با وجود عوامل خطر از ظرفیت های موجود خود در دست یابی به موفقیت و رشد زندگی استفاده کند و از این چالش و آزمون ها به عنوان فرصتی برای توانمند کردن خود بهره جوید و از آنها سربلند بیرون آید. تاب آوری با در نظر داشتن توام شرایط استرس زا و توانایی ذاتی افراد برای پاسخ گویی، دوام آوردن و رشد نرمال در حضور شرایط استرس زا مطرح می شود. مفهوم تاب آوری یک راه حل امید بخش و خوشایند است، زیرا سرانجام سختی ها و شرایط بد دوران کودکی می تواند بالقوه ویرانگر و ناامید کننده باشد. شواهد روشنی در مورد وجود رابطه میان وقایع ناخوشایند و سختی زندگی در دوران کودکی با بروز اختلالات روانی در سال های بعدی زندگی وجود دارد که از این اختلالات می توان افسردگی، سوء مصرف مواد و خودکشی را نام برد (کاظمی،1383).
به طورکلی، فرآیند تابآوری در پاسخ به تجربۀ تنیدگی ظاهر میشود و زمانی رخ میدهد که "شرایط یا رویدادی از سوی فرد متناسب با بهزیستی او مورد ارزیابی قرار میگیرد و منابع فرد در این فرآیند تحمیل میشوند یا نادیده گرفته میشوند"(فولکمن و لازاروس، ١٩٨٥). زمانی که تجربۀ تنیدگی رخ میدهد، تابآوری به عنوان مکانیسمی مقابلۀ فرد را ممکن میسازد و امکان بازیابی از اثرات خطرناک ارزیابیهای هیجانی منفی را که اغلب با تنیدگی همراه است را فراهم میسازد. تابآوری ابتدا با کنترل هیجان منفی و با انجام واکنشهای رفتاری تحقق مییابد تا شرایط تنشزا بهبود یابد(فولکمن و لازاروس، ١٩٨٠). بنابراین تابآوری به فرد برای مقابله با رویدادهای تنشزای زندگی و انجام کنشهای رفتاری پیشگستر کمک میکند تا امکان ارزیابیهای هیجانی مثبتتر رویدادها فراهم شود( فولکمن و لازاروس، ١٩٨٥).
لاتر، سیس، چتی و بیکر(2000) تابآوری را به عنوان فرآیندی پویا در نظر میگیرند که باعث میشود زمانی که افراد با مسائل تنشزا و مشکلات مهم در زندگی روبرو میشوند، رفتارهای مثبت انطباقیتر از خود نشان دهند. این پژوهشگران بر این باورند که تابآوری موجب میشود نتایج منفی را به نتایج مثبت تبدیل کنند. نتایج مثبت یا انطباق مثبت یعنی رفتارهای شایسته و موفقیتآمیز اجتماعی زمانی که افراد در مراحل خاصی از زندگی خود با مشکل یا مسألهای روبرو میشوند. مثلاً فقدان آشفتگیهای روانی بعد از واقعه آسیبزای 11 سپتامبر ایالات متحده آمریکا.
نیومن(2002) تابآوری را نوعی الگوی انطباقی تعریف میکند که هنگامی که فرد از این منابع استفاده میکند و از آنها بهره میجوید تابآوری در فرد تقویت میشوند و چه این منابع در درون فرد باشند و چه منابع خارجی باشند، موجب ارتقاء فرد میشود و فرد را در برابر حوادث مصون میسازد.
مفهوم تابآوری به صورتهای مختلف تعریف میشود. راتر در سال 1987 به نقل از هالی(2000) بیان میکند که تابآوری به تفاوت افراد در پاسخگویی به خطر برمیگردد. وارنر(1989) به نقل از هالی(2000) این واژه را به صورت سازگاری یا مقابله موفقیتآمیز در برابر مواجهه با حوادث استرسزای زندگی تعریف میکند. جرمی مفهوم تابآوری را به معنای کنترل یا اقدام بر عوامل فشارزا قبل از اینکه به فرد آسیب برساند، به کار میبرد(فیتزپاتریک، کوئرنر، 2004).
مندل و همکاران(2006) تابآوری را انعطافپذیری مؤثر در برابر حوادث زندگی میدانند و بیان میکنند که تابآوری توانایی سازگاری مناسب در زمان در معرض قرار گرفتن در زمینههای استرسزا و خطرناک یا تهدیدهای مهم است. به عبارت دیگر آنها تابآوری را توانایی و بهبود و جبران و انعطافپذیری بعد از مواجهه با حوادث آسیبزا و تنشزا معرفی میکنند. اصولاً مندل و همکاران(2006) دو وجه را در مفهوم تابآوری مهم میدانند، یکی اینکه فرد حادثه آسیبزا و فشار و سختی را تجربه کند و دوم اینکه افراد در برابر این حوادث انعطافپذیر باشند و دست به جبران برای بازگشت به عملکرد و کارکردهای معممول خود بزنند.
تاب آوری نوعی مصون سازی در برابر مشکلات روانی اجتماعی بوده و کارکرد مثبت زندگی را افزایش می دهد که می تواند به وسیله فراهم نمودن افزایش مهارتهای اجتماعی تقویت گردد. مهارت هایی از قبیل برقراری ارتباط، مهارت های رهبری، حل مسئله، مدیریت منابع، توانایی رفع موانع موفقیت و توانایی برنامه ریزی (بابایی،1387).
به طور کلی با توجه به تعاریف مختلف از مفهوم تابآوری، تمام تعاریف در چندین وجه مشترک هستند: (1) تابآوری سطحی از مقابله با سختیها است یا درجهای است که افراد به مشکلات پاسخ میدهند. (2) تابآوری خاصیت و حس سبکی و راحتی به همراه دارد. به عبارت دیگر فرض میشود که افراد تابآوری را به صورت توانایی ترمیم بدبختیها و تحت نفوذ قرار دادن و فائق آمدن بر سختی بر اساس سطوح مختلف کارکردهایشان ارائه میدهند و (3) در تعاریف مختلف تابآوری توانایی برتر است که به افراد اجازه میدهد که بر بدبختیها و سختیها غلبه کنند(هالی،2000).
ظهور تابآوری
امی ورنر اولین نفری بود که واژه تاب آوری را در سال 1970 به کار برد. او بر روی یک گروه از بچه های ایالت کاوای هاوایی مطالعه کرده بود. کاوایی منطقه فقیر نشینی بود که تعداد زیادی از بچه های مورد مطالعه او با پدر و مادر های الکلی یا دچار بیماری های سلامت روانی بودند. تعداد زیادی از والدین از کار اخراج شده بودند و بچه ها در چنین محیط نامناسبی بزرگ می شدند و دو سوم آنها رفتارهای مخرب و یا بیماری هایمزمن در ده سال بعد از خود نشان می دادند. یک سوم باقیمانده رفتار مخرب از خود نشان ندادند و ورنر این گروه را تاب آور نامید. بچه های تاب آور و خانواده هایشان سعی کرده بودند که خود را متفاوت از دیگر بچه های غیر تاب آور و خانواده هایشان بسازند (ویکیپدیا ،2008).
از سال 1970 به بعد پژوهشهای علمی- اجتماعی بسیاری در زمینه فشار روانی و خطرات ناشی از آن انجام شده است. اهمیت مدیریت استرس و کاهش فشار روانی باعث گسترش این پژوهشها شده است. از آنجایی که تغییرات استرسزا میتواند هم تأثیرات مثبت و هم منفی در پی داشته باشد، مفاهیم زیادی در رابطه با استرس و چگونگی کنترل و کاهش آن مطرح شده است. یکی از این مفاهیم تابآوری است(مدی و خوشابا، 2005).
تابآوری و آسیبپذیری
تابآوری و آسیبپذیری بعنوان الگوی مفهومی، طی دهۀ گذشته توجه پژوهشگران و طراحان برنامه درمانی را به خود جلب کرده است. این مفهوم فرض میکند که تنیدگی تجربۀ فراگیر است؛ چگونه در طول زندگی فرد کمتر با محرکهای تنشزای تجربه شده شناسایی میشود و مقابله با محرکهای تنشزا بیشتر مرتبط با منابع موجود است. علاوه بر این، بر این فرض است که رویدادهای منفی زندگی، نه تجربیات بعیدی هستند و نه اجتنابناپذیر که منجر به بیبهرهگی زندگی شوند. البته، پژوهش تابآوری این سؤال را مطرح میکند که چرا برخی افراد که تحت شرایط ناسازگاری پرورش پیدا میکنند، به نظر زندگی سالم و مولدی دارند، در حالیکه برخی دیگر نمیتوانند بر ناسازگاریهای تجربه شدۀ زندگی معمول خود فایق آیند(بلوم، 2005). البته، گارمزی تابآوری را" توانایی بازیافت و نگهداشت رفتار سازگارانه پس از آسیب" تعریف میکند. ورنر و اسمیت(1982) تابآوری را توانایی تعدیل هم آسیبپذیری درونی(جسمی) (مثلاً، تنیدگی) و هم محرکهای تنشزای بیرونی تعریف میکنند(مثلاً، ناسازگاری خانوادگی).
در ابتدا تابآوری بعنوان شکستناپذیر بودن(گارمزی، 1985) و آسیبناپذیری(ورنر و اسمیت، 1982) تعریف شده است، ولی راتر(1993) بر این باور است که افراد تابآور علاوه بر ویژگیهای فوق مشخصههای دیگری را نیز دارند. از سوی دیگر، او معتقد است با وجود اینکه تابآوری بطور ضمنی نشان دهندۀ تغییر است، ولی میتواند یک عامل تدریجی نیز باشد. علاوه بر این، راتر(1993) نشان داد که باور غلط اینست که تصور شود تابآوری در هر شرایط مخاطرهآمیزی به یک میزان قابل کاربرد است و اینکه ویژگی درونی فرد بوده یا اینکه تغییرناپذیر است.
در واقع، مفهوم تابآوری بعنوان یک ویژگی شخصیتی، مولد تقابلی است و راتر(1993) چهار ویژگی برای تابآوری نام میبرد که به قرار زیر است:
تابآوری، مواجهسازی با خطر است، نه اجتناب از آن؛
خطرپذیری یا عوامل مؤثر حفاظتی ممکن است از تجربیات مرحلۀ ابتداییتر نشأت گرفته باشد؛
عوامل خطرپذیری ممکن است به روشهای مختلف و در سنین مختلف بکار گرفته شود(مثلاً، کمبود وزنی در نوزادان عامل خطرساز است، درحالیکه اضافه وزنی در نوجوانان خطرساز است)؛
لازم است که بیشتر به مکانیسمهای خطر توجه شود تا به عوامل خطر برای خطرپذیری؛ ممکن است یک موقعیت نسبت به موقعیت دیگر، حفاظتی باشد(مثلاً، بیماری کمخونی داسیشکل، پرخاشگری).
ارتباط بین تابآوری، مراحل رشد روانی، شناختی، اجتماعی و سلامت روان
پژوهش تکاملی بین سالهای 1970 تا 1980، جنبههای ناپیوستۀ رشد از قبیل روانی، شناختی، اجتماعی، اخلاقی در نوجوانان را مورد بررسی قرار داده است. برای شناسایی شاخصهای فراگیر رشد، پژوهشهای بسیاری صورت پذیرفت است؛ اما این نتایج مرهون فعالیتهای فزاینده بندورا(1979)، هارتر(1987) است که نشان دادند رشد، مستقل از محیط رخ نمیدهد، البته انطباق فرد با محیطهایی را نشان میدهد که فرد در آن زندگی میکند. در میان چنین الگوی تبادلی، سامروف و چاندلر(1975) اشاره کردند که نه تنها فرد با محیط انطباق پیدا میکند بلکه محیط نیز بطور مثبت یا منفی بر رشد اثر میگذارد. بنابراین، علاوه بر این سامروف و چاندلر(1975) نشان دادند که آسیب عضوی میتواند مانع از گرایش" خود- تعادلی" فیزیولوژیک شود. همچنین بندورا(1979) نشان داد که نوجوانان به صورت" وسیلهای" فرا میگیرند، بدین معنا که رفتار با پاداش و تنبیههایی شکل میگیرد که در محیطهای اجتماعی خاصی که بازتاب کنندۀ ارزشهای اجتماعی است رخ بدهد. علاوه بر این، تقلید از دیگران هم بر رفتار و هم بر خود- شناسایی اثر میگذارد. این فراگیری اجتماعی بر خود- کارایی استوار است. رشد فضای درونیساز شدۀ مهارگری نیز بر خود- کارایی متمرکز است. خصوصاً وقتی که فرد خود را(مثلاً، اثربخشی بر محیط خود یا افراد پیرامون خود) بموجب رفتارهایی که پاسخهای محیطی را استنباط میکنند یا نمیکنند، قوی ببیند. بدون پاسخهای محیطی، بازخورد، سپاس فرد و تجربۀ اثربخشی وجود ندارد. بنابراین با توجه به پژوهشهای صورت گرفته فضای درونی مهارگری، عامل حفاظتی مهمی در تابآوری نوجوانان و جوانان است.
این رویکردهای تکاملی سامروف، سافیر و براکاس(1987)، بندورا(1979) و سایرین فرایند رشد را آشکارسازی اجتنابناپذیری ویژگیهای پیش تعیین شده درنظر نگرفتند، بلکه بیشتر رشد را نتیجه ساخت اجتماعی خود میدانند که از طریق تعامل جاری فرد با بافتهای اجتماعی و با گروههای اجتماعی صورت میپذیرد(برگر، لاکینارین، 1966). تعاملی که سبب شد تا گوفمن(1959) نیز در پژوهشهای خود دریافت که فرهنگ نیز میتواند بر رشد نوجوانان اثر بگذارد و مراحل رشد و عوامل مؤثر بر آن در نوجوانان را به صورت زیر عنوان کرد:
آنچه هستند؛
درک آنها از خود؛
چگونگی تصور آنها از خود.
ارتباط بین تابآوری و رشد نوجوانان منوط به فرایندهای تبادلی آنها است(استروفه و راتر، 1984) که همواره در چارچوب محیطهای حمایتی پرورش مییابد. با توجه به رویکرد تکاملی(رشدی)، تابآوری توانایی عهدهدار شدن تکالیف هر یک از مراحل متوالی تکاملی رشد بطور اثربخش است(گرینسپن، 1982).
گروتبرگ(1994) برای نشان دادن چگونگی اکتساب و تحقق(اتمام) تکالیف هر یک از مراحل رشد که بسیار مرتبط با تابآوری است از مراحل اریکسون استفاده میکند. او اشاره میکند که سه منبع اصلی تابآوری محیط تسهیلی بیرونی، نیروهای درونروانی و مهارتهای مقابلهای درونی هستند. این سه همان عناصر لازم در تحقق مرحلۀ مقتضی تکاملی هستند. در کودکان، به انجام رساندن مرحلۀ خودمختاری اریکسون(1950) مستلزم اینست که فردی" شیفتۀ شما باشد"(برونفنبرنر، 1977)، کسی که عشق بی قید و شرط نشان میدهد. نتیجتاً احساس محبوب بودن و حس اعتبار یا عزت نفس مثبت ایجاد میشود(بائوتریند، 1989). عزت نفس مثبت در نهایت سبب تابآوری میشود، گروتبرگ(1994) به همدلی(آگاهی و فهم شناختی هیجانات و دیدگاههای فرد دیگر و پاسخدهی نیابتی هیجانی) و رفتارهای معین اجتماعی که ماهیت تعاونی دارند(مثل همیاری، مشارکتی، سخاوت و همدلی) اشاره میکند. رفتارهای معین اجتماعی یکی از مشخصههای افراد تابآور است اما آنچه رفتارهای معین اجتماعی را متفاوت میسازد، بطور قابل توجهی بستگی به هنجارهای جامعه دارد.
بنابراین در نوجوانان تعاون با مطلوب اجتماعی، خانواده یا جامعه منجر به افزایش تابآوری میشود(راچمن، 1979). بلوم، رسینک و جرمین(1991) کارها و مسئولیتهای روزمره را برای تمایز عملکردهای مطلوب از نامطلوب دانستند. راتر(1979) نشان داد که چنین تجربیاتی در ارتقا دادن مکان کنترل درونی نوجوانان اهمیت زیادی دارد که این مکان کنترل درونی نیز کلید تابآوری است.
گروتبرگ (1994) عوامل مؤثر اجتماعی در رشد را بطور اجمالی بیان میکند:
تسری رفتاری( مثلاً تأثیرات همسالان)،
نهادی(مثلاً تأثیر سازمانهای اجتماعی)؛
جامعهپذیری جمعی( مثلاً بزرگسالان بعنوان عوامل مؤثر در تغییر اجتماعی و الگوبرداری).
الگوی تابآوری و آسیبپذیری
ویژگی شخصیتی بسیار آشکار نظیر؛ سرسختی،خودخواهی،عزت نفس،قاطعیت و منبع کنترل در حد بالایی با تاب آوری مرتبط میباشد.(ویلسون،2005).کانر (2006) تاب آوری را به عنوان یک روش قابل سنجش توانایی غلبه براسترس تعریف میکند.به عبارتی دیگر، تاب آوری ویژگیهایی را توصیف میکند که در افراد زمانیکه در موقعیتهای ناخوشایند قرار دارند، پدیدار شده و حتی شرایطی را فراهم می کند که در این موقعیتهای ناخوشایند منجر به رشد و تعالی آنها شود. بنابراین، تاب آوری به روش اندازه گیری طاقت (بنیه)هیجانی اشاره دارد.
تابآوری توانایی فرد برای مواجهه با یک حادثه مضر است یعنی تابآوردن در برابر مشکلی قابل ملاحظه که نه تنها فرد بر مشکل غلبه کند بلکه به واسطه آن مشکل قویتر هم میشود.
نانهاندرسون تابآوری را شامل عوامل زیر میداند:
فراهم سازی حمایت مهربانانه
طراحی و ارتباط سازی برای افزایش امیدواری
فرصتسازی برای مشارکت معنامند
پیشاهنگی در پیوندهای اجتماعی
مرزبندی شفاف و سازگار
پترسون(1988، 1995) یک الگوی تبادلی برای ادراک تابآوری و آسیبپذیری در بافت اجتماعی مطرح کرده است. الگوی سازگارانه و انطباقی خانواده(FAAR) حاکی از اینست که پاسخ فرد به تنیدگی با تعادل بین تقاضاها (محرکهای تنشزا، کششها و مسائل روزمره) و قابلیتها(منابع و رفتارهای مقابلهای) تعیین میشود. عوامل خطر(آنچه پترسون تحت عنوان مقتضیات تعریف میکند) و تابآوری(تواناییها در الگوی FAAR) هر دو شامل عوامل زمینهای، خانواده و بیرونی هستند. این عوامل که با معانی فردی رویداد مرتبط میشوند(که خود متأثر از خانواده و عوامل بیرونی است)، میزانی که با آن رویداد بعنوان محرک تنشزا تجربه میشود را تعیین خواهند کرد.
رویداد یا بحران سبب پاسخی میشود که همواره تا زمان وقوع محرک تنشزای دیگر، ایجاد تعادل میکند. این الگو چندین مؤلفۀ تابآوری و آسیبپذیری را یکپارچه میسازد و چارچوبی را برای مداخلات برنامه درمانی تابآوری بنا مینهد.
ویژگیهای افراد تابآور
افراد تاب آور دارای توانمندی های درونی هستند که آنها را در پشت سر گذاشتن شرایط دشوار کمک می کند. ادوارد و وارلو (2005) برخی از ویژگی های افراد تاب آور را شامل مواردی از این قبیل می دانند: داشتن حس شوخ طبعی، انعطاف پذیری، مراقبت، مهارت های ارتباطی خوب، داشتن حداقل یک مراقب حمایت کننده، توانایی حل مسئله، درایت در کمک طلبیدن از دیگران و جلب حمایت آنان، احساس استقلال، داشتن هدف، اشتیاق به آموزش، پشتکار و امیدواری.
از سوی دیگر پژوهشها حاکی از آن است که پیوندهای غیررسمی اجتماعی که در همسایگی شکل میگیرد، تابآوری اجتماعی را بالا میبرد. ریشههای اجتماعی تابآوری، ساخت اجتماعی جامعه و دسترسی به منابع اجتماعی و مواجهسازی با شرایط مختلف را شامل میشوند. به علاوه افراد تابآور همواره میدانند که ایجاد شبکههای حمایتی اجتماعی، مقابله را تسهیل میکند(دیمونس، ١٩٨٩، کومفر، ١٩٩٩) و بهبود سریعتر را پس از رویدادهای منفی نشان میدهد(توگاید، فردریکسون و بارت، ٢٠٠٤). درکل، پژوهشها نشان میدهند که تابآوری یک ویژگی روانشناختی مطلوب است. بنابراین، سؤال مهم اینست که آیا فرد میتواند سطح تابآوری خود را به طور ارادی از طریق راهبردهای بهبود شادکامی بهبود بخشد. پژوهشها حاکی از این بوده که بهزیستی فزاینده میتواند مقابله با تجربیات منفی بعدی را تسهیل کند(ریچ و زاترا، ١٩٨١). بنابر شواهدی که از مطالعه ریچ و زاترا(1981) و سایر مطالعات تجربی به دست آمده است ، پاسخ این سؤال که آیا تابآوری میتواند تقویت شود،" بله" است.
در پژوهشی، گارمزی (1991) افراد خردسالی که در محیط های فقیر زندگی می کردند را مورد بررسی قرار داد و به این نتیجه رسید که برخی از ویژگی های فردی هستند که باعث افزایش پیامدهای مثبت می گردند. آنها شامل طیف وسیعی از مهارت های اجتماعی، تعامل مثبت با همسالان، حساسیت، پاسخ دهی اجتماعی و هوش بالا، حس همدلی، احساس شوخ طبعی، اعتماد به نفس بالا، منبع کنترل درونی و مهارت های حل مسئله است.
در مجموع افراد تاب آور دارای ویژگی های ذیل می باشند:
واقعیت های زندگی را به سهولت می پذیرند.
ایمان دارند که زندگی پرمعنا است و این باور معمولا به وسیله ارزشهای آنها حمایت می شود.
دارای توانمندی های چشمگیری برای وفق دادن سریع خود با تغییرات بزرگ هستند.
موضع گیری فعال درقبال یک مشکل
ایستادگی منطقی درمقابل مشکلات وچالشها باتوانایی اینکه چه موقع بگویند ،بس است.
توانایی نگاه به یک مشکل به عنوان مسله ای که می توانند ان راکندوکاو کنند،تغییردهند،تحمل کنندویا دوباره به طرق دیگرحل کنند.
خصوصیات کودکان و نوجوانان تاب آور (ماستن و کاتسورث ،1998به نقل از فیرس و ترال ،2003)
منشا خصوصیات
فردی ایمان،کارآیی خوب عقلانی، جذابیت، مردم آمیزی
بردباری، خودبسندگی، اعتمادبه نفس،عزت نفس بالا
خانوادگی رابطه نزدیک و صمیمی با والد/ تربیت اقتداری:گرم بودن
نظم داشتن ،توقعات بالا/امکانات اجتماعی-اقتصادی
غیرخانوادگی ارتباط با بستگان/ارتباط با بزرگسالان مفید برای اجتماع/
رابطه با سازمانهای مفید برای اجتماع/ رفتن به مدارس کارآم
وجوه مختلف تاب آوری؛
باتوجه به تعاریف و تئوریهای مختلف از مفهوم تاب آوری ،در مجموع می توان به موارد زیر دست یافت که شامل :"ایستایی در برابر پویایی" ،"رشد پس از آسیب"،"مکانیسمهای روان-زیستی" و "خود تاب آوری" میباشد که در این میان، وجه "خودتاب آوری" به طور اختصاصی تر توسط محققین مورد بررسی قرار گرفته است که در زیر بدان اشاره خواهیم کرد.
خودتاب آوری:از میان محققین مختلف، بلاک به طور تخصصی به این وجه پرداخت.بلاک (1996)"خودتاب آوری "را شرح داد. از نظر وی این ساختار به ظرفیت کلی افراد جهت انطباق با استرسورهای درونی و فوق العاده به طور متعادل اشاره دارد.در این تعریف "خودتاب آوری"به همان ویژگی شخصیتی اشاره داردکه افراد خودرا به رفتاری عادت داده اند که در مسیر مطالبات تحمیل شده محیط به صورت متناسب منطبق شوند.بلاک(2002)بر این باور است که خودتاب آوری ،توانایی سازگاری سطح کنترل بر حسب شرایط محیطی میباشد.خودتاب آوری از منابع درون فردی است که میتواند سطوح استرس و ناتوانی را در شرایط ناگوار تعدیل نماید و اثرات منفی استرس را کمرنگتر جلوه دهد.(ویسی و همکاران،1379) ورنر و اسمیت (1992)"خود تاب آوری "را "سازو کار ذاتی خود اصلاح گری انسان" می دانند. افزون بر این به باور ورنر (1997)خود تاب آوری،صرفنظر از خطرات تهدید کننده،عاملی بالقوه در همه افراد برای تغییر است.
از دیگر وجوه عنوان شده ،مکانیسمهای روان-زیستی است.چارنی(2004) این مکانیسم ها را توصیف کرد.وی بیان می دارد که در سالهای اخیر روند رو به رشدی در علم ایجاد شده نسبت به این سوال که چگونه مغز پاداش و انگیزش، یادگیری،عکس العمل در برابر ترس و افزایش گسترش رفتار اجتماعی سازگارانه را تعدیل یا سازماندهی میکند.
مکانیسمهای عصبی ایجادکننده این عملکردها، به روشی که فرد در برابر استرس شدید عکس العمل
نشان می دهد مربوط میشود. آنها ویژگیهای شخصیتی را توصیف میکنند که با تاب آوری و تشویق مرتبط میباشد.
چارنی (2004)،11مکان عصب شیمیایی، نورپپتید ومیانجیهای هورمونی واکنش روان-زیستی در برابر استرس شدید را اثبات کرد.وی آنها را به تاب آوری یا آسیبپذیری مرتبط دانست.متعاقب این اقدام، ویژگیهای شخصیتی متناسب با مکانیسمهای عصبی منتج شد که شامل:
1-انگیزش و پاداش: لذت جویی، خوش بینی ، و خوش خویی کسب شده
2- حساسیت (تاثیر پذیری) به اضطراب: جدای از اضطراب، به طور موثر رفتار کردن
3- رفتار اجتماعی سازگار(انطباقی): نوعدوستی، دلبستگی، عضویت در شبکه گروهی
ویژگی های شخصیتی دخیل در تا ب آوری:
1- طاقت(بنیه):این ویژگی شخصیتی یعنی "طاقت"یا "پرطاقت"به عنوان ضربه گیر بودن در برابر استرسهای خارجی عمل میکند .(کوباسا،مدی و کهن،1982؛بونانو،2004) این ویژگی
شامل سه بعد می باشد:توانایی شناسایی یک هدف معنی دار در زندگی، این باور که افراد می توانند محیط و پیامد وقایع را تغییر دهند، و اعتقاد به آموختنی بودن تجارب مثبت و منفی در زندگی. فردی که "پرطاقت"هستند اطمینان بیشتری دارند و به استفاده از مهارتهای مقابله ای و مزیت حمایت اجتماعی مجهزترند.
2-خودافزایی:افرادی که خود را بسیار باور دارند در برابر وقایع استرس زا مقاوم تر به نظر میرسند. (بونانو،فیلد،کوناسویک و کلتمن،2002؛بونانو،2004)
3-مقابله های سرکوب کننده:سرسختی(طاقت) و خودافزایی جزء فرایندهای شناختی هستند، در حالیکه "مقابله سرکوب کننده "در نتیجه بعضی از زیر مولفههای مکانیسمهای هیجان مدار اتفاق می افتد.برای مثال، گسستگی هیجانی. "سرکوب کننده هاً به نسبت عکس العملهای استرس کمی در موقعیت های استرس زا نشان می دهند."سرکوب کننده ها" بهتر استرس زاها را مدیریت میکنند:
گاهی اوقات آنها نشانه های جسمانی تری دارند و در عین حال در طولانی مدت نشان داده میدهند.(وینبرگر و همکاران،1979؛بونانو،2004).
4-هیجان مثبت و شوخ طبعی: مستن (1994) مطالعه ای طولی همراه با برشهای عرضی در مورد تاب آوری ترتیب داد .او موضوعاتی را که لحاظ کرده بود شامل :والدین بیمار از نظر روانی، تفاوتهای مالی، مادران تین ایجر، کودکانی که در مهد کودک ها رشد یافتند، بیماری مزمن، جرم، غفلت و یا سوءاستفاده بود
مستن (1994): ده فاکتور حمایتی را که قسمتی از تاب آوری محسوب میشد را معرفی کرد:
- تاثیرگذار بودن والدین (والدین موثر) -ارتباط با دیگر بزرگسالان اصلح- دسترسی به افراد یا بزرگسالان خاص – مهارتهای عقلانی خوب-استعدادهایی که توسط خود بچه یا دیگران ارج نهاده میشود - خوداعتمادی،احساس به خود امیدوار بودن یا خود را لایق دانستن - مذهب یا احساس تعلق به جایی مقدس -موقعیت اجتماعی –مالی -عملکرد خوب در مدرسه یا شرکتها - داشتن فرصت های خوب در مسیر زندگی. مستن به ترویج استراتژیهایی برای تقویت و قدرتمندی تابآوری توجه دارد و به همین منظور مداخلاتی را عنوان می کند:
استراتژیهای مبتنی بر خطر:کاهش فشار در فرزندان زمان وقوع وقایع خطرناک (جلوگیری از خانه بدوشی)
استراتژیهای مبتنی بر کیفیت:افزایش کمیت، قابلیت وصول وکمیت منابع.همان منابعی که فرزندان برای ارتقاء شایستگی خود به آن نیازمندند. این منابع میتواند مستقیم باشد (از طریق ارائه فعالیتهای برون مدرسه ای) یا غیرمستقیم باشد (از طریق دوره های تربیت "فرزندپروری"برای والدین)
استراتژیهای مبتنی بر پردازش:با این هدف که ،سیستمهای حمایتی به صورت بنیادی برای تکامل فرزندان فعال باشند، که شامل برنامه هایی است که بچه هارا از این سیستمها آگاه میسازد. این برنامه ها تضمین میکنند که بچه ها افزایش خودشناسی را مقارن با آموزش بعضی چیزها، تجربه میکنند و به این دلیل احساس کنترل شخصی افزایش می یابد.
سخترويي کلیدی برای تابآوری
سخترويي يكي از ويژگيهاي شخصيتي است كه به عنوان عاملي براي ارتقاي سلامتي تلقي ميشود. كوباسا (1979) سخترويي را تركيبي از باورها در مورد خود و جهان ميداند كه فرد را در برابر فشارهاي بيروني و دروني مصون نگه ميدارد. در واقع اين ويژگي، توانايي پردازش مناسب محركهاي دروني و بيروني است. مفهوم سخترويي را نبايد صرفاً در نيروهاي خاص براي تحمل فشارهاي رواني خلاصه كرد بلكه وجود اين سازه فرد را در شرايط دشوار به پيش ميراند و او را ياري ميكند كه وقايع تهديد آميز را با موفقيت بيشتري پشت سر گذارد. سخترويي توانايي درك درست شرايط پيرامون و قابليت تصميم گيري مطلوب در مورد خويشتن است (كوباسا و مدي ، 1977).
مؤلفههاي سخترويي
كوباسا(1982) سخترويي را تركيبي از باورها در مورد خويشتن و جهان تعريف ميكند كه از سه مؤلفة تعهد، كنترل و مبارزه جويي تشكيل شده است.
1(کنترل
افرادي كه در بازخورد كنترل قوي هستند، معتقداند كه قادر به كنترل و يا تأثير گذاري بروي حوادثاند. شخصيتي كه ميزان كنترل بالايي دارد، به كنترل و توانايي تعيين جهت سرنوشت و آيندة خود اعتقاد دارد. اين افراد قادر به نفوذ و تأثير گذاري بروي حوادث مختلف زندگي هستند. آنها با استفاده از دانش، مهارت و قدرت انتخاب ميتوانند رويدادهاي زندگي را پيشبيني و كنترل كنند و بر اين اساس در مواجهه با مشكلات بيشتر به مسئوليت خود تكيه و تأكيد ميكنند تا بر مسئوليت ديگران (مدي، كاهن و مدي، 1998).
2( تعهد
افرادي كه در بازخورد تعهد قوي هستند، نسبت به آنچه انجام ميدهند احساس تعهد ميكنند و خود را وقف فعاليتهايشان ميكنند. اين افراد اهميت و ارزش فعاليتهاي خود را باور دارند و ميتوانند براي آنچه كه انجام ميدهند معنايي بيابند. آنان به توانايي خود براي تغيير تجارب زندگي در جهتي جالب و معنيدار اطمينان دارند، در نتيجه به جاي گريز از مشكلات زندگي با بسياري از جنبههاي آن مانند شغل، خانواده و روابط بين فردي كاملاً درآميخته ميشوند. افراد متعهد در زمان نياز براي انطباق به دليل و توانايي درخواست از ديگران آگاهي دارند. توانايي تفكيك ارزشها، اهداف و همين طور درك ارزش تصميم گيري صحيح در موقعيتهاي پر استرس موجب ايجاد تعادل در زندگي افراد متعهد ميگردد (كوباسا، 1979).
3(مبارزهجویی
مؤلفة مبارزه جويي به اين باور اشاره دارد كه تغيير در زندگي امري طبيعي است. افرادي كه زندگي را به عنوان عرصة مبارزه در نظر ميگيرند، تغييرات گوناگون زندگي و نياز به سازگاري مجدد را فرصتي براي يادگيري و رشد بيشتر ميدانند تا تهديدي براي امنيت و آسايش خود. افراد چالش طلب رضايت خاطر را در ساية رشد مداوم ميجويند و نه در راحتي، آسايش، امنيت و زندگي روزمره. چنين باوري انعطاف پذيري شناختي و قدرت تحمل رويدادها و موقعيتهاي استرسزاي زندگي را به همراه دارد زيرا آنان وقايع عادي و به دور از انتظار را به صورت تجربههاي جالب و با ارزش ادراك ميكنند. افرادي كه در زندگي مبارزه جو هستند به دنبال تغييرات در زندگي خوداند. اين افراد با جستجو در محيط اطراف منابعي براي كمك به كاهش استرسها مييابند تا موجب انطباق مؤثرتر و بهتر آنان با استرس موجود شوند و با تكيه بر انعطاف پذيري موجود در شخصيت خود موجب كاهش احساس ترسهاي دروني در موقعيتهاي جديد ميشوند ( كوباسا،1979؛ مدي، كاهن و مدي، 1998).
اگرچه سخترويي ترکیبی از سه مؤلفة تعهد، کنترل(مهارگري) و چالش تعريف شده است، اما سخترويي چیزی فراتر از جمع اين سه مؤلفه است. کوباسا و همکارانش(1985) اظهار میدارند که انعطافپذیری روانشناختی افراد سخترو، صرفاً از تاثیر انفرادی این سه مؤلفه سرچشمه نمیگیرد، بلکه ازشیوة مقابلة خاصی است که با ترکیب پویای این سه مؤلفه همخوان است(پارکر و مدي، 1988). در واقع سخترويي ساختار و امری است که به یکپارچهسازی مؤلفههایش میپردازد، به عبارت دیگر سختكوشی تمایز مؤلفههایش را از بین میبرد و در آنها یک همگونی ایجاد می کند (کوباسا و مدي، 1982).
پژوهشهای انجام شده در این زمینه
تحقیقات انجام شده در حوزه تاب آوری را می توان در دو گروه کلی طبقه بندی نمود. گروه اول به عوامل تعیین کننده تاب آوری و ویژگی های افراد تاب آور می پردازند. دسته دوم پژوهش هایی است که فهم فرایند تاب آوری (اینکه چگونه تاب آوری موجبات سازگاری موثر با واقعیت های مخاطره آمیز را فراهم می آورد) را در دستور کار خود قرار داده اند (جوکار،1386).
در ابتدا خواستگاه پژوهش های تاب آوری نظریه های دانشگاهی نبود، بلکه مطالعه در زمینه شناخت پدیدار شناختی ویژگی های نجات یافته گان از مرگ و کودکانی که در محیط های خطرآفرین زندگی می کردند منشا این مطالعات بود. در زمینه تاب آوری سه موج پژوهش مطرح شده است. موج اول واکنشی به این پرسش بود که چه ویژگی هایی تفکیک کننده افرادی است که علیرغم عوامل خطرزا یا شرایط ناگوار، نسبت به افرادی که رفتارهای مخرب نشان می دهند، پیشرفت می کنند. بیشتر ادبیات و منابع موجود تاب آوری جستجویی است جهت توصیف ویژگی های تاب آورانه درونی و برونی که به افراد کمک می کند تا خود را تطابق دهند و کارکرد قبلی خود را باز یابند. موج دوم تلاشی جهت کشف فرایند های دستیابی به ویژگی های شناخته شده تاب آوری بود. بنابراین تاب آوری به عنوان فرایند های تطابق با شرایط ناگوار، به صورتی مطرح بود که به شناسایی، تحکیم و تقویت ویژگی های تاب آوری یا عوامل محافظتی منجر می گردد. موج سوم تاب آوری به مفهوم تاب آوری منجر گردید. آشکار گردید که فرایند انسجام مجدد بعد از در هم گسیختگی نیاز به نوعی نیروی انگیزشی دارد. در این موج، تاب آوری به عنوان نیروی انگیزشی مطرح شد که قرد را برای جستجوی فرزانگی ، خودشکوفایی ، نوعدوستی و هماهنگی با منبع روحانی قدرت ، بر می انگیزد (ریچاردسون ،2002).
مطالعه اولیهای که در اکثر ادبیات تابآوری مورد اشاره قرار میگیرد، کاری است که توسط ورنر و اسمیت(1992) انجام شد، و طی آن یافتههای یک مطالعه بلندمدت 30 ساله گزارش گردید. ورنر مطالعه خود را در سال 1955 در میان کودکانی آغاز کرد که در معرض فشار قبل از تولد، فقر، بیثباتی روزانه و مشکلات شدید سلامت روان بودند. وی مشاهده کرد که 72 نفر از 200 کودک علیرغم عوامل خطرزا کارکرد مناسبی داشتند. در این ارتباط ورنر ویژگیهای تابآوری را که به این افراد کمک کرده بود که با وجود تجربه عوامل خطرزا بدون مشکل باقی بمانند، دستهبندی کرد. پدیدارشناسی ورنر شامل ویژگیهای فردی از قبیل مونث، تنومند، از نظر اجتماعی مسئول، سازگار و متحمل بودن، پیشرفتگرایی، قدرت کلامی و عزت نفس بود. وی همچنین بر این باور است که یک محیط مراقبتی به فرد کمک میکند تا شرایط ناگوار را راحت تر پشت سر بگذارد.
از سوی دیگر، ورنر(2005) گروهی از کودکان شهر کاوابی هاوایی را مورد مطالعه قرار داد او به این نتیجه رسید که کودکانی که میزان تابآوری آنها بالا بوده است در نوجوانی دارای صفات و ویژگیهایی بودند که باعث تمایز آنها از نوجوانانی میشد که تابآوری پایینی داشتهاند(ورنر،2005).
در پژوهش دیگری جوب(2006) به بررسی تاثیر تابآوری بر شادکامی افراد مسن پرداخته است و او به این نتیجه رسید که آموزش تابآوری باعث ایجاد سطح بالای شادکامی میشود(جوب و همکاران، 2006). ماستن، بست و گارمزی(1990) تابآوری کودکانی که مادران اسکیزوفرنی داشتند را با کودکانی که مادران سالم داشتند مورد مطالعه قرا داد. نتایج نشان داد که کودکانی که مادران سالم داشتند در مقایسه با کودکانی که مادران اسکیزوفرنی داشتند نه تنها میزان تابآوری آنها بالا بوده است بلکه از اعتماد به نفس و پیشرفت تحصیلی بالاتری برخوردار بودند(راتر،1999). در ایران خانم صادقی در پژوهشی به تاثیر درمان رفتاری شناختی بر تابآوری پرداخته است. بنابراین آموزش تابآوری میتواند بر متغیرهای بسیاری تاثیرگذار باشد. پژوهشها نشان می دهد که افراد با تابآوری پایین آسیب پذیرند و فاقد جسارت، انگیزه تشویق و راهبردهای لازم برای تغییر شرایط فشارزا به فرصتها میباشند و همیشه درگیر مشغلههای ذهنی بوده و مشکلات خود را به صورت مبالغهآمیز بزرگ کرده و خود را قربانی حوادث میدانند و از شرایط موجود ناله و شکوه دارند، خود را کم توان و ضعیف جلوه میدهند و از تلاش برای حل شرایط تنشزا اجتناب می کنند. نحوه برخورد آنها خشک و انعطاف ناپذیر است و نسبت به آینده احساس نگرانی می کنند و به مرور این نگرانی تبدیل به ترس میشود و به جای داشتن احساس مسئولیت و راهکارای خلاق و نوآور برای حل مشکلات خود را سردرگم و ناتوان احساس میکنند و بر عکس افرادی که تابآوری بالایی دارند حس قوی برای پیشرفت دارند و اعتماد به نفس و خودباوری آنها بالاست(مدی وخوشابا،2005).
سلیگمن و همکاران(2005، ٢٠٠٦) در پژوهشی بکارگیری راهبردهای بهبود شادکامی و تابآوری روی جمعیت بالینی نشان داده است که تمرینات بهبود خلقی و حرمت خود به کاهش علائم افسردگی کمک میکند.
در پژوهش لوبومرسکی و همکاران(2008) آموزش مؤلفههای حرمت خود و خلق مثبت و خوشبینی در میان دانشجویان که علائم شناختی افسردگی را داشتند تا ٦ ماه پس از به انجام رسیدن مداخله موجب بهبود افسردگی و تابآوری دانشجویان میشود(لوبومرسکی و همکاران، ٢٠٠٨).
در برنامه افزایش تاب آوری، مربوط به دانشگاه پنسیلوانیا رویچ و شاته (2002) چند مهارت که مستقیما با تاب آوری در ارتباط هستند را مورد تأکید قرار داده اند که از جمله این مهارت ها می توان به تنظیم هیجانی، کنترل تکانه ها، تحلیل علل مشکل و سبک های تفکر، حفظ خوش بینی واقع بینانه، خودکارآمدی و همدلی با دیگران اشاره کرد. همچنین فریدمن (2003) در برنامه دیگری که مربوط به افزایش تاب آوری است موضوعاتی را محور مداخله خود قرار داده است که عبارتند از؛ آموزش در زمینه تاب آوری و درک تاب آوری مثبت و منفی، آموزش مهارت های هوش هیجانی، آموزش خودکارآمدی، درک ارزش حمایت های اجتماعی و کسب آن، آموزش مهارت های مدیریت استرس، درک ارزش خوش بینی و کسب مهارت هایی برای افزایش آن و کسب مهارت هایی برای افزایش شادکامی.
پرخاشگری
واژه پرخاشگري از ريشه لاتين Aggredi مشتق شده كه به معناي پيش رفتن و نزديك شدن به هدفی می باشد. اما روانشناسان اجتماعي پرخاشگري را مشتمل بر رفتارهايي مي دانند كه فرد به خود و يا ديگران آزار جسماني وارد مي سازد. به ديگر سخن پرخاشگري يعني تحميل عمدي برخي از شكل هاي صدمه و آسيب به خود و ديگران زماني مي توان از واژه پرخاشگري استفاده كرد كه چهار شرط رعايت شده باشد : اول اينكه فردي كه رفتارش توأم با پرخاشگري است آن رفتار را عمداً انجام دهد. دوم اينكه رفتار پرخاشگرانه در روابط بين فردي كه حاكي از تعارض يا ناكامي باشد ، رخ دهد. سوم اينكه شخصي كه داراي رفتار پرخاشگرانه است ، قصدش برتري يافتن بر فردي باشد كه نسبت به او رفتار پرخاشگرانه دارد. چهارم اينكه شخصي كه داراي رفتار پرخاشگرانه است که قصدش صدمه زدن باشد(بارون ، 1991 به نقل از هدایتی ،1385) .
بدون ترديد يكي از زمينه هايي كه اخيراً در روانشناسي مرضي مورد توجه محققان قرار گرفته و تحقيقات مبسوطي را به خود جذب نموده پرخاشگري است. ارائه تعريف دقيق و روشن از پرخاشگري دشوار است (ارونسون، 1999 ؛ ترجمه شكركن،1381). پرخاشگري يعني عملي كه به آسيب رساني عمدي به ديگران منتهي گردد. البته اين نوع آسيب رساني ممكن است به حالت هاي گوناگون انجام گرديده و حتي آزارهاي رواني نظير تحقير ، توهين و فحاشي را نيز به همراه داشته باشد (فرجاد ، 1374).
پرخاشگری یکی از رایج ترین مشکلات دوران کودکی و نوجوانی است که تأثیر مخرب بر شایستگی اجتماعی، کارآمدی و روابط بین فردی آنها دارد و از شکل گیری سالم هویت آنان جلوگیری می کند .پرخاشگری به منظور توصیف مجموعه ای از رفتارهای برون ریزانه مورد استفاده قرار می گیرد که در همهی آنها مشخصهی تجاوز به حقوق افراد دیگر اجتماع و تأثیر آزارندهی این رفتار مشترک است.
اعمال پرخاشگری شامل رفتارهای جسمی و کلامی پرخاشگری نظیر تهدید کردن، مشاجرهی لفظی و ... هم چنین ویرانی دارایی است.کودکان و نوجوانانی که در این گروه قرار می گیرند رفتارهای پرخاشگرانه ای دارند و به صورت فیزیکی و کلامی به دیگران حمله می کنند. بطور کلی به مقررات جمعی احترام نمی گذارند و نظرات و خواسته های خود را به خواسته ها و نظرات جمع ترجیح میدهند، نسبت به اطرافیان حالت جنگجویی، کج خلقی و بدگمانی دارند، از مقررات پیروی نمی کنند و آن را زیر پا می گذارند، در مقابل کوچک ترین مخالفتی با نظرشان حالت مقاومت می گیرند، زودرنج و نسبت به کارها و وظایف محوله بی دقت هستند و به نظر سرکش و مقاوم می آیند.رفتارهای پرخاشگرانه عمل متعدد دارند که می توان به عوامل زیستی، اجتماعی، روانی، شناختی تجارب مربوط به یادگیری، ناکامی، ارزیابی های منفی از دیگران و شرایط ناخوشایند اشاره کرد (اتكينسون و همكاران ،1983؛ترجمه براهنی، 1380).
تعریف پرخاشگری
پرخاشگری واکنشی است که هدف آن رفع مانع و حذف عامل تهدید است. عکس العمل های پرخاشگرانه و نارضایتی وقتی بروز می کند که فرد را از موفقیتی که خشنودش می سازد دور سازیم و یا چیز مطلوبی را که انتظارش را می کشد از او بازداریم .فرد پرخاشگر به دور از خانواده رشد نمی یابد بلکه همه عمر داخل این محیط به سر می برد. این محیط مهم و مؤثر در رشد انسانها چهره های مختلف از نظر کیفی به خود میگیرد. گاهی اوقات خانواده محیطی امن به دور از هرگونه تعارضی است که در رشد و بالندگی افراد نقش عمده ای دارد. بسیاری از اوقات در محیط اختلافات و تعارضاتی بوجود می آید که بر روح و روان فرزندان و حتی بالطبع بر قوای جسمانی آنها اثری همیشگی و درازمدت دارد .روان شناسان در مورد چگونگی تعریف پرخاشگری اساساً با هم توافق ندارند، پس اعتقادات نظری متفاوتی دارند. موضوع اصلی این است که آیا باید پرخاشگری را بر اساس پیامدهای قابل دیدن آن تعریف کنیم که بر اساس مقاصد شخصی که آن را نشان می دهد گروهی پرخاشگری را رفتاری می دانند که به دیگران آسیب می رساند یا بالقوه می تواند آسیب برساند.پرخاشگری ممکن است بدنی باشد مثل : زدن، لگد زدن، گاز گرفتن، و یا لفظی مثل : فریاد زدن، رنجاندن، یا به صورت تجاوز به حقوق دیگران، چیزی را به زور گرفتن. نقطهی قوت این تعریف این است که شامل بسیاری از رفتارهایی است که ممکن است به طور معمول پرخاشگری تلقی نشود (خدیوی زند، 1385؛ به نقل از مبلغي،1389).
پرخاشگری، مفهوم بسیار پیچیده ای است. این رفتار از یک سو، زیر تأثیر عوامل موقعیتی و روانشناختی است و از سوی دیگر عوامل ژنتیک در گسترش آن نقش بسیار عمده ای دارد. از این رو ارائه تعریفی دقیق و عینی از این سازه، دشوار است. با این وجود بارون و ریچاردسون در تعریف پرخاشگری نشان دادهاند که هدف این گونه رفتارها، تخریب و آسیب رسانی به یک موحود زنده و اموال او است. رفتاری که سبب بروز واکنش های دفاعی و اجتماعی از سوی قربانی میشود (اکبری،1381).
پرخاشگری وسیله ای رفتاری است در جهت رسیدن به هدفی؛ در جهت آسیب رساندن به دیگران. پرخاشگری، یک کشش و یا یک گرایش در فرد است که به صورت زدن و کشتن و ویران کردن را نشان می دهد. امری که فرد به عنوان عکس العمل از خود بروز می دهد و به گونه ای است که باید گفت مناسب عمل یا رفتار طرف مقابل نیست .گاه پرخاشگری به عنوان رفتاری آسیب رسان دارد اما در اقدام خود با شکست مواجه می شود. پذیرفتنی نیست پرخاشگری شکلی از رفتار دانسته شده نه شکلی از هیجان نیاز به انگیزه از این رو باید از هنجارهایی که ممکن است همراه با پرخاشگری باشد یا نباشد تمیز داده شود. مثلاً خشم یا انگیزه هایی که ممکن است اساس پرخاشگری باشد میل به انتقامجویی و نگرش های سطحی که گاهی مواقع و نه همیشه وقوع پرخاشگری را افزایش می دهند (درویش، 1386).
منظور از پرخاشگری، رفتاری است كه به قصدآسيب رساندن (جسمانی يا كلامی)، به فردی ديگر يا نابود كردن دارايی ديگران اعمال مي شود. مفهوم اصلی در اين تعريف، قصد است (اتكينسون 2001، به نقل از براهنی، 1387).
هرچند سطح پرخاشگری کودکان از موقعیتی به موقعیت دیگر فرق می کند. ولی کودکان از لحاظ تداوم رفتار پرخاشگرانه در طول زمان با هم فرق دارند. کودکانی که در سال های اولیه به شدت پرخاشگرند به احتمال زیاد در جوانی و بزرگسالی نیز پرخاشگر نخواهند بود. البته کودکان هنگامی که با وقایع تنش زا مثل جدایی والدین یا به دنیا آمدن کودک جدید روبهرو می شوند بیشتر پرخاشگر می شوند. در واقع پرخاشگری وسیله ای کودکانه است که گاهی بسیار خطرناک و زیانبار بوده و به جای حل مشکلات و کاستن از فشار و ناراحتی، باعث دردسر و رنج تازه برای شخص می شود (صادقی، 1385).
برخی نيت پرخاشگری را جزء اصلی تعريف پرخاشگری دانسته اند. اما حتی پرخاشگری عمدی ممكن است هدفی جز صدمه به ديگری را داشته باشد. جاه و مال از جمله هدفهايی هستند كه ممكن است با توسل به پرخاشگری به دست آيند. هر چند عجيب به نظر می رسد، اما ظاهراً پرخاشگرترين افراد شيرخواران و كودكان هستند و بويژه در سه سالگی، پرخاشگری كودک به حد اعلی می رسد. علت، شايد اين باشد كه كودكان، پرخاشگری خويش را به روشنی، آشكار ومستقيم ابراز می كنند وبه روشهای غير مستقيم، خود آگاه يا ناخودآگاه برای نمايش آن مجهز نيستند. يك ويژگی كودک كه با پرخاشگریهای او پيوستگی نزديک دارد، خود مداری كودک است . انگيزه اصلی نسخ پرخاشگری، همانند تسليم گر، كاهش اضطراب اساسی است. شخصيتهای پرخاشگر، بيمی از طرد شدن از سوی ديگران ندارند و به ديگران هيچگونه توجهی ندارند و بسيار خشن و سلطه جويانه رفتار می كنند. داشتن قدرت وبرتری يافتن به سايرين برای آنان چنان مهم است كه بايد همواره در سطح بسيار بالايی عمل كنند. آنها با پيشی گرفتن از ديگران وبه رسميت شناخته نشدن از جانب ديگران، توسط قدرت و برتری خاصی كه بوسيله ديگران تأیيد نشده است، ارضاء می شوند (اكبری ،1381).
پرخاشگری رقابت جویی نیست و حتی خشم نیز نمی باشد. رقابت جویی نوعی نگرش، خشم یا یک نوع هیجان است. با این که خشم و رقابت جویی ممکن است با هم باعث پرخاشگری شوند اما پرخاشگری به خودی خود یک نوع رفتار است. پرخاشگری عبارت است از انجام عملی ناخوشایند نسبت به خود یا افراد دیگر. رفتار پرخاشگرانه ممکن است به شکلهای مختلف ابراز شود و دامنه ای از الفاظ زشت و ناخشونت جسمی را دربرگیرد. بطور کلی اعتقاد بر این است که همه پرخاشگری ها به قصد صدمه رساندن به دیگران انجام می شوند. رفتاری که به طور تصادفی به فردی صدمه بزند پرخاشگری محسوب نمیشود. گذاشتن این عوامل در کنار هم، تعریف ساده ای از پرخاشگری به دست می دهد، هر نوع رفتاری که با قصد صدمه زدن به فرد دیگری انجام می گیرد پرخاشگری نام دارد (ابوالقاسمی، توزنده جانی، عباس نژاد، 1387).
استور، روانپزشك معاصر معتقد است که ريشههاي عميق پرخاشگري در طبيعت بشر قرار دارد و براي صيانت نفس و اثبات هويت شخصی ضروری است (سادوک و سادوک،2005،به نقل از رضاعی،1387).
مسائل مرتبط با خشم مانند رفتارهای مقابلهای ، خصومت و پرخاشگری از علل اصلی مراجعه کودکان و نوجوانان برای مشاوره و روان درمانی است. مسائل مرتبط با خشم، اساس تشخیص اختلالات رفتاری مخرب است و اغلب توأم با اختلال بیش فعالی و کمبود توجه و دیگر اختلالات کودکی دیده میشود. بررسی اختلالات متعلق به جوانان درDSM-IV، چندین ملاک تشخیصی و توصیفی با خشم را آشکار میسازد. در اختلالات سازگاری، شامل آشفتگی های هیجانی و رفتاری، اغلب تعدی به حقوق دیگران، رفتار پرخاشگرانه و خشم پایا وجود دارد. پرخاشگری، کنترل ضعیف تکانه، خشم و خصومت شدید، از ویژگیهای طیف وسیعی از اختلالات در بر گیرنده سوء مصرف مواد و یا ترک الکل و سایر داروهاست. اختلالان انفجاری متناوب با دوره های رفتار پرخاشگرانه و فقدان کنترل شخصی، مشخص می شود. اختلال تورت، اختلال وسواسی – جبری در کودکان ممکن است همزمان با خلق پرخاشگرانه و رفتار مقابلهای ظهور کند (اسخودولسکی و همکاران، 2004).
در بین تعاریف رفتاری پرخاشگری آرنولد باس(1961) غالب تر است که، پرخاشگری را به عنوان " پاسخی می داند که محرک های آزاردهنده را به یک ارگانیزم دیگر وارد می کند. " این تعریف باس، به جای نیت عمل به پیامدهای عمل توجه دارد، یعنی رفتاری پرخاشگرانه است که برای دیگران درد، ضرر و ناراحتی به همراه داشته باشد.
در مقابل این تعریف، تعریف هدفدار پرخاشگرانه قرار دارد که پرخاشگری را شکلی از رفتار می داند که به منظور آسیب رساندن به ارگانیسم طراحی و ارگانیسم نیز برانگیخته میشود تا از این رفتار اجتناب ورزد(بارون و ریچاردسون،1994).
پرخاشگری، خشم، خصومت
ارائه تعریف دقیق از پرخاشگری و خشم دشوار است، زیرا زبان معمولی این اصطلاحات به طرق مختلف در زبان محاورهای بکار رفته است. دل و همکاران (2003)، بیان میکنند که اگرچه ساختار پرخاشگری مشترکاتی با خشم و خصومت دارد، این اصطلاحات، مترادف نیستند و در واقع ساختارهای خشم، خصومت و پرخاشگری همپوشانی دارند. به طور مختصر، تمایز بین این سه مفهوم چنین است: خشم به هیجان، خصومت به نگرش و پرخاشگری به رفتار، اطلاق می شود. خشم به عنوان حالت هیجانی توصیف میشود که میتواند زیر بنای پرخاشگری و خصومت باشد. خصوت به نگرش پرخاشگرانه فراگیری اطلاق میشود که فرد را به سوی رفتارهای پرخاشگرانه سوق میدهد در حالیکه پرخاشگری به رفتار قابل مشاهده و با قصد آسیب رسانی اطلاق می گردد (رافضی،1383).
خشم يكى از هيجانات نيرومندى است كه دست آفرينش در انسان نهاده است و از سا لهاى اوليه رشد، بروز مىكند و اغلب رفتارهاى پرخاشگرانه را به دنبال دارد. نتيجه آنكه پرخاشگرى هيجان نيست بلكه از آثار حالت هيجانى خشم است و براى فرونشاندن آن و معمولا همراه آن رخ مىدهد (اکبری،1381).
خشم یک پاسخ هیجانی شدید به محرومیت و تحریک شدگی است که با افزایش برانگیختگی خودکار و تغییر فعالیت سیستم عصبی مرکزی مشخص می شود. (کندال،2000).
خشم با اشکال دیگر پرخاشگری مانند همسر آزاری ، کودک آزاری، خشونت خیابانی و قتل مرتبط است .خشم نه تنها با پیامدهای منفی روانشناختی همراه است، بلکه آسیب پذیری فرد را نسبت به بیماری افزایش میدهد، سیستم ایمنی را تضعیف می کند، درد را افزایش می دهد و احتمال بیماریهای قلبی – عروقی را بالا میبرد. احتمالا همانطور که سوین گفته است دلیل چنین پیامدهایی این است که خشم به رفتارهای ناسالمتری میانجامد و با ویژگیهای اجتماعی مرتبط با آسیبپذیری (برای مثال تعارضهای شدید و مکرر) همراه است. به طور کلی خشم، هیجان انسانی، کاملا بهنجار و مفید است؛ اما زمانیکه از کنترل خارج شود و مخرب گردد به مسائلی در زمینه شغلی و روابط شخصی و کیفیت زندگی، مبدل میگردد (رافضی ،1383).
تاریخچه پرخاشگری
مردم شناسان دریافتند که پرخاشگری و نوع شدت یافتهی آن یعنی جنگ در تمام طول تاریخ و در بین تمام ادیان وجود داشته است. اسنادی که از حفاری های باستان شناسی به دست آمده جنگ و درگیری های مسلحانه را یکی از بخش های اصلی فرهنگ اقوام سومری، مصری و غیره نشان داده است. قوم و ملتی دیده نشده که پرخاشگری در فرهنگ آن نقشی نداشته باشد حتی با مطالعه زندگی اقوام ابتدایی چه در گذشته و چه در زمان ما، از جمله اقوام یا نومامی در جنگهای آمازون مارینگ در گینهی نو، مائوری در نیوزیلند، وارتک ها در آمریکای مرکزی چنین نتیجه می گیرند که پرخاشگری و جنگ همیشه با این اقوام بوده است. این که بعضی چنین باور داشتند که در برخی اقوام دور دست از تمدن زندگی با آرامش و هماهنگی و صلح پیش رفته و خبری از خشونت پرخاشگری نبوده است، افسانه ای بیش نیست. تنها فرقی که وجود داشته این بود که در بعضی قبایل ابتدایی جنگ با مراسم و تشریفات همراه بوده که موجب محدود کردن و کاهش خسارت جانی و مالی شده است.نقطهی مقابل پرخاشگری در ادیان وصل مختلف تسامح بوده است. انسان تشنهی صلح است. در صلح او می شکفد، می خندد، بارور می گردد و بارور می گرداند. صلح عدم حضور خشونت است. ظرفیت و توان دیگری است. پتانسیل پذیرش وجود درهای بیشمار دیگری است که به سمت هستی آغوش گشوده اند (درویش، 1386،به نقل از مبلغي،1389).
پيشينه پرخاشگری و خشونت،به تاريخچه پيدايش آدمی بازمی گردد. اگر قتل، بيشتر شامل بيگانگان شده و میشود، خشونت و پرخاش، كرداری است كه بيشتر به آشنايان و بستگان سمت و سو پيدا میكند. چنانچه ميزان ابتلاء جوامع بشرى به يك موضوع خاص را يكى از معيارهاى اهميت آن موضوع بدانيم به جرأت مىتوان ادعا كرد كه پرخاشگرى از جمله مسائل عمده و با اهميتى است كه انسانها از گذشتههاى دور تاكنون به صورت گستردهاى با آن سر و كار داشته و دارند. نگاهى گذرا به آمار خيره كننده و روزافزون جنايات و درگيرىهايى كه در جوامع انسانى به وقوع مىپيوندد، كه بخش عمدهاى از آنها ناشى از رفتارهاى پرخاشگرانه است، مؤيد اين ادعا است. به جاست گفتار يكى از نويسندگان (مونتاگو، 1976) را ذكر نماييم كه مىگويد.«اغلب معتقدند كه پرخاشگرى انگيزهاى است كه بايد درباره آن بيشتر بدانيم؛ ما به يكديگر حمله مىكنيم، آسيب مىرسانيم و گاهى همديگر را مىكشيم؛ در واقع ما با دشنام دادن يا كوشش در جهت بىآبرو كردن ديگران، به صورت كلامى پرخاشگرى مىکنیم» (بناب،1374).
جهان را نمی توان فرو بست، نمی توان با توسل به خشونت آن یکدست نمود. نمیتوان با ابراز حذف و شکنجه ها همگون ساخت. جهان ناهمگون است و زیست آن مسلتزم ناهمگونی است. خشونت نه تنها فرد را در آماج قرار داده بلکه هلاکت اندیشه را در خود حمل می کند که هر آنچه که غیر از من است خودی نیست، حرف دیگری دارد، اندیشه دیگری را ترویج می کند، از قبیله دیگری است، رنگی دگر بر چهره دارد و یا لباس دیگری به تن او باید حذف گردد تا جهان من یکدست گردد. در جهانی یکدست جائی برای بیگانگان، غریبه ها، دیگر اندیشه ها، دگراندیشان و مهاجرین وجود ندارد. تاریخ بر این حکم گواه میدهد.خشونت همیشه در تاریخ انسانی بر قامت خود پوشش های متعدد بر تن داشته. تربیت صحیح دلسوزی، دفاع از ناموس و آبرو، پاسداری از مقدسات و اختلافات، مبارزه با فساد، جاری کردن فرمان الهی، دفاع از مرز و بوم، برقراری نظم دفاع از زحمتکشان و کارگران و پیاده کردن عدل و داد (خدیوی زند، 1384؛به نقل از مبلغي،1389).
به موازات پيشرفت صنايع و علوم و متحول شدن زندگى بشرى، روابط انسانى نيز نسبت به قبل پيچيدهتر شده است. در اين راستا، مشكلات و معضلات روحى و روانى فراوانى در جوامع انسانى به وقوع پيوسته، كه اين امر ضرورت بررسى گسترده و دقيق موضوعات روانشناختى نظير پرخاشگرى را ايجاب نموده است. بطورى كه امروزه پرداختن به موضوع پرخاشگرى، منحصر به كتب روانشناسى نيست؛ بلكه در ديگر حوزههاى علمى همچون روانپزشكى، آسيبشناسى روانى، روانشناسى اجتماعى و حتى جرمشناسى كه يكى از شاخههاى حقوق كيفرى است، از جهات متفاوت مورد بررسى قرار گرفته است. در چند دهه اخير، موضوع پرخاشگرى توجه بسيارى از دانشمندان و متخصصان را به خود معطوف كرده است، بگونهاى كه دهها كتاب و صدها مقاله در خصوص اين موضوع به چاپ رسيده است (اللهیاری، 1376).
امروزه وضعيت زندگی شهرنشينی، امكان و احتمال پديدار شدن واكنش پرخاشگرانه را افزايش داده است. آلودگی هوا بر كاركرد مغز آدمی اثر ناخوشايند دارد. به ويژه استشمام گازها و آلاينده های بدبو، به برانگيختگی پيدا و پنهان آدمی و واكنش های نابردبارانه او می انجامد. اين عامل، وقتی كه با سر و صدای گوشخراش و ازدحام و شلوغی، همراه و پيوسته شود، برانگيختگی و واكنشهای پرخاشگرانه را افزايش میدهد. اين سه عامل به گونه ای زنجيروار در ترافيک وجود دارند كه جزيی جداناشدنی از اجتماع شهرنشينان است. الگوهای زندگی مدرن و صنعتی امروزی، به ويژه در زندگی شهرنشينان، عاملی ديگر برای افزايش برانگيختگی فيزيولوژيک آدميان است كه امكان و احتمال انجام كردار پرخاشگرانه از سوی آدمی را فزونی میبخشد. از جمله مهم ترين اين الگوها، میتوان به رقابتها و چالشهای حرفهای پيگير و تنگاتنگ اشاره كرد. افزايش شمار آدميان، عاملی مهم در پيدايش اين رقابت ها و چالشهاست كه در جوامع عقب مانده يا در حال رشد، برجسته تر رخ مینماياند. به ويژه آن هنگام كه به ياد آوريم در اين گونه اجتماعات رشد نايافته، توان كارآفرينی، محدود و نامتناسب بوده، بنابراين بسياری از افراد در يافتن كار مناسب و دستيابی به مزايای مادی آن محروم و ناكام میمانند. سرگشتگی مادی و اقتصادی با گرفتار ساختن آدميان در پايينترين رده از نيازهای روانشناختی (كه از سوی «آبراهام اچ مزلو» به خوبی بيان شده است)، در عمل آنها را از رشد روانی و معنوی لازم و مناسب بازداشته و به آسيب ها و عوارض ديگری می انجامد (رافضی،1383).
يكي ديگر از الگوهای زندگی امروزی، تماشای مسابقات ورزشی است كه رويكردی رايج در شمار فراوانی از خانواده های همه جوامع جهان است كه خود در همان حال كه به افزايش سطح لذت، شادی و كاميابی میانجامد، در بسياری از موارد نيز با ناكامی و خشم و پرخاش همراه میشود. فراگير و سترگ شدن اين رقابت های ورزشی، به چالشها و ستيزهای بين فردی و اجتماعی می انجامد كه احتمال رخ دادن واكنش های پرخاشگرانه را افزايش می دهد. از ديگر الگوهای چيره و فراگير زندگی مدرن آدميان در سده بيستم ميلادی و پس از آن، تماشای فراوان فيلم ها و سريال های دارای صحنههای پرخاشگرانه پر زد و خورد است كه افزون بر فراهم آوردن امكان نقش پذيری خشونت و يادگيری كردار پرخاشگرانه برای كودكان و نوجوانان، در عمل به افزايش برانگيختگی روانی - فيزيولوژيک در همه سنين میانجامد. موج رو به گسترش خشونت و پرخاش در سينمای چهار دهه اخير گيتی در واقع همانند «پاداش» برای پشتيبانی و تقويت اين گونه كردار اجتماعی آموخته شده، ايفای نقش كرده است. كرداری كه پيش از هر ايستار و جايگاه ديگر، در خانه و خانواده رخ مینماياند. از دهه 1970 ميلادی، در امريكا و اروپای غربی جنسيت و اروتيسيسم همراه و همبسته با خشونت و پرخاشگری، پا به دنيای كارتونهايی گذاشت كه براي كودكان و نوجوانان ساخته مي شد. بنابراین،«نقش پذيری خشونت و فراگيری كردار پرخاشگرانه»، درست در سرنوشت سازترين سالهای بنيان نهاده و استوار شدن «منش» شخصيت آدميان با اين زيرساخت مهم پنداری، كرداری و گفتاری همبسته و پيوسته میشود. جای افسوس است كه اين روند در دهههای 1980 و 1990 به جای كاستی گزيدن، در عمل با آفرينش كارتونهای تخيلی روباتيک و فضایی رو به فزونی گذاشت، تا ذهن كودكان و نوجوانان سراسر گيتی، اين فرآيند را نيک و درست ارزيابی كرده و پندار و كردار پرخاشگرانه «تقويت» شود (بشیری،1374).
نظریه های مربوط به پرخاشگری
نظریه یادگیری اجتماعی :
در مقایسه با نظریه افراطی غریزه، بندورا (1973) پیشنهاد نمود که پرخاشگریهای انسان نیز همانند دیگر رفتارهای اجتماعی به واسطه تقلید آموخته می شوند. بندورا (1965) به طور مشروح خاطر نشان ساخت که کودکان رفتار پرخاشگرانه بزرگسالان را در بازی با عروسک بوبو تقلید می کنند. کودکان فرد بزرگسالی را که به عروسک بادی بزرگی لگد می زند یا گازمی گیرند و به او لگد می زنند هنگامی که کودکان همانند بزرگسالان به خاطر لگد زدن یا گاز گرفتن به عروسک مورد تشویق و تأیید قرار می گیرند سطح پرخاشگری آنها افزایش می یابد.
بارون و بایرنه (1994) چهار جنبه از پرخاشگری را که می توان از طریق یادگیری کسب کرد توصیف نمودند : چگونه پرخاشگری ایجاد می شود. چه کسی هدف مناسبی برای پرخاشگری است. چه کارهایی نیاز به پاسخ پرخاشگرانه دارند و در کدام موقعیتها پرخاشگری مناسب است. بنابراین از طریق یادگیری مشاهده ای ما ممکن است بیاموزیم که چون خطا کنیم، روی چه کسی خطا کنیم، چه دلیل برای انجام خطا داشته باشیم و تحت چه شرایطی خطا بهترین پاسخ ما است.
ارزیابی نظریه یادگیری اجتماعی :
شکی نیست که کودکان رفتارهای بزرگسالان را تقلید می کنند و تشویق این رفتارها احتمال تکرار رفتارهای پرخاشگرانه را افزایش خواهد داد. با وجود این در مورد این اعتقاد که یادگیری اجتماعی تبیین کاملی از پرخاشگری انسان را ارائه می دهد اختلاف نظر زیادی وجود دارد. یکی از سؤالاتی که ممکن است بپرسید این است که اگر هر نسلی پرخاشگری را از نسل قبل تقلید می کند، پس چه طور پرخاشگری برای اولین بار اتفاق افتاده است؟ جواب دادن به این سؤال آسان نیست. مطالعات حیوانی نشان داده اند که حیواناتی که به تنهایی پرورش می یابند بدون اینکه هیچ فرصتی برای یادگیری پرخاشگری از دیگر حیوانات داشته باشند از خود پرخاشگری نشان می دهند. این موضوع نشان می دهد که حداقل در بعضی از گونه حیوانی، پرخاشگری نیازی به یادگیری اجتماعی ندارد. بارون و بایرنه چهار جنبه پرخاشگری آموخته شده را که به خوبی اهمیت یادگیری پرخاشگری را توصیف می کند خاطرنشان ساختند.
نظریه های غریزه :
در روان شناسی اصطلاح غریزه دقیق تر از بحث ها و گفتگوهای معمولی بکار رفته است. غریزه یک کشش ذاتی برای رفتار کردن به شیوه ای خاص می باشد. اصطلاح ذاتی به این معنا است که رفتار به صورت وراثتی در ما وجود دارد و بنابراین در لحظه تولد همراه ما است. برخی از نظریه های روان شناسی پرخاشگری را غریزی می دانند و حداقل تا اندازه ای آن را اجتناب در نظر می گیرند. فروید در اولین نظریه روانکاور خود (1919) پیشنهاد کرد که ما با دو غریزه متضاد متولد می شویم : غریزه زندگی و غریزه مرگ.
غریزهی مرگ علت پرخاشگری های ما می باشد. فروید پیشنهاد نمود که هرچند غریزه پرخاشگری اجتناب ناپذیر می باشد، اما می توان آن را تعدیل کرد. برخی از نویسندگان معاصر با پیروی از نظریه فروید خاطرنشان ساخته اند که ورزش در کل یک روش سالم برای ابراز غریزه مرگ است.
برای مثال ریچاردز (1994) به این موضوع مهم توجه کرد، ما با توسل به گله و شکایات تمایلات پرخاشگری خود را ابراز می کنیم. برای مثال در حالت هایی مانند «کوبیدن چکه بر زمین» و «فشار دادن دندانها بر روی هم» پرخاشگری خود را نشان میدهیم.
رویکرد روان شناختی دیگری که پرخاشگری را غریزی در نظر می گیرد رویکرد کردارشناسی است. مطابق با رویکرد کردارشناسی لورنز (1966) پیشنهاد کرد که در انسانها غریزه جنگ تکامل یافته است. تکامل از طریق انتخاب طبیعی صورت می گیرد. بنابراین پرخاشگری (حداقل از نظر تاریخی) تبدیل به یک صنعت بقا شده است. یعنی یک ویژگی احتمال بقا را افزایش داده است. لرونز همانند فروید پرخاشگری انسان را غیر قابل اجتناب اما قابل کنترل می دانست.
ارزیابی رویکرد غریزه
این موضوع که آیا پرخاشگری غریزی است یا ناشی از یادگیری، همچنان به عنوان یک مناقشه مسخر در روان شناسی باقی مانده است. مدارک مستقیمی در زمینه های تأیید یا رد غریزه در پرخاشگری وجود ندارد و ما به حمایت غیرمستقیم توجه داریم. اگر پرخاشگری جهانی باشد بنابراین جهانی بودن پرخاشگری گواه محکمی برای اساس غریزی بودن پرخاشگری است. لور و شولتز (1993) خاطر نشان ساختند که همه مهره داران پرخاشگری نشان می دهند. بنابراین همان طور که لورنز گفته است این ویژگی باید صفتی برای بقا باشد. از طرف دیگر مطالعات میان فرهنگی نشان داده اند که تنوع زیادی در پرخاشگری انسان وجود دارد (بارون و ریچارد سون، 1992).
این مسائل در فرهنگ های مختلف انسانی مشاهده شده است. برای مثال در قبیله آراپش در گینه جدید مشاهده شده است که پرخاشگری مطابق استانداردهای آمریکایی و اروپایی کمتر به چشم می خورد.
این موضوع نشان می دهد که باید عوامل خارجی مؤثر بر پرخاشگری (همانند مؤلفه غریزی) برای پرخاشگری این موضوع نشان میدهد که باید عوامل خارجی مؤثر بر پرخاشگری (همانند مؤلفه غریزی برای پرخاشگری) وجود داشته باشند.
نظریه شناختی- رفتاری
در نظریه شناختی-رفتاری، ناکامی، یکی از علل پرخاشگری است تا جایی که فرضیهای موسوم به ناکامی- پرخاشگری را مطرح ميکند.
فرضیه ناکامی- پرخاشگری
بعدها نظريه پردازان روانكاوی، نظريه سائق پرخاشگری فرويد را بصورت فرضیه ناكامي – پرخاشگری گسترش دادند. يعنی ناكامی، سائق پرخاشگری را فعال ميكند، كه آن هم ايجاد رفتار پرخاشگری ميكند. بنابراين علت پرخاشگري، ناكامي است. ولي همواره مثالهايي يافت مي شود از اينكه ناكامي منجر به پرخاشگري نمي شود، بلكه باعث كناره گيري از موقعيت ، ترک كردن يا مصرف الكل يا مواد مخدر ميگردد (كالات،2005، به نقل از سيد محمدي، 1387).
این نظریه بیانگر این است که ناکامی همیشه به رفتار پرخاشگرانه میانجامد و تمام رفتارهای پرخاشگرانه، معلول ناکامی هستند. از طرفداران این نظریه میتوان به دالر و همکاران اشاره کرد. اما این موضوع همیشه صادق نیست و به آسانی میتوان استثناهایی برای آن پیدا کرد. به عنوان مثال واکنش مردم به ناکامی میتواند به صورت کنارهگیری از موقعیت ، ترک کردن، مصرف الکل و مواد مخدر، یا در ملاحظهی مثبت تر به صورت افزایش تلاش برای غلبه بر ناکامی باشد (احمدي، 1385).
اينكه ناكامي به پرخاشگري منجر مي شود يا نه به دو عامل بستگي دارد :
1. شدت ناکامی 2. ادراک فرد.
اگر انتظارات زياد باشد و بي نتيجه بماند مي تواند ناكامي ايجاد كند. همچنين اگر ناكامي شديد باشد (اين شدت بسته به مقدار انتظاري كه فرد دارد تا به هدف برسد، مي تواند محركي براي پرخاشگري باشد، مثلا شورشها و انقلابها توسط كساني صورت مي گيرد كه جزو اعضاي پايمال شده يك جامعه هستند و همينطور انتظار دارند كه بتوانند به هدفهاي اجتماعي كه برايش تلاش ميكنند برسند. اگر فرداحساس كند كه اين ناكامي، ناشي از يك عمل ارادي است كه منجر به پرخاشگري ميشود؛ مثلا اگر بداند ناكامي، عمل ناعادلانهاي است ويا ناشي از تصادف است، ممكن است منجر به پرخاشگري نشود (بناب،1385).
نظريه لئونارد بركوويتز
لئونارد برکوویتز، نظريه جامعتري ارائه داد . وي بيان داشت هر رويداد ناخوشايندي، يك تكانه براي جنگيدن و يك تكانه براي گريختن، ايجاد ميكند. يعني هر رويداد، دستگاه عصبی سمپاتيک و پاسخ جنگ و گريز را برمیانگيزاند. انتخاب بين جنگيدن و گريختن، به شرايط بستگی دارد؛ مخصوصا به نتيجه احتمالی حمله كردن. اگر فردی در چندين دعوا برنده شده باشد و به ندرت تنبيه شده باشد و فكر كند كتک زدن كسی كه قهوه را روي لباس او ريخته است آسان است، در اين صورت ممكن است او را تهديدكرده ياحتی کتک بزند اگر فكر كند كه شانس كمي براي برنده شدن دريک دعوا دارد،خشم خودرا مهار می كند و اگر كسی كه به او برخورد كرده، رئيس او يا متصدی بورسيه تحصيلی در دانشگاه باشد، لبخند مي زند و از اينكه سر راه او قرار گرفته است، پوزش میخواهد. افراد زيادی در حین رانندگی ژستهای تهديد آميز ميگيرند و توهينهای خشم آلود میكنند و توجيهاتی برای اين رفتار خود دارند (كالات،2005، به نقل از سيد محمدی،1387).
نظریه گرایش ذاتی :
قدیمی ترین و احتمالاً شناخته شده ترین نظریه پرخاشگری بر این نکته تأکید دارد که آدمیان بخاطر ماهیت زیستی خود، به نحوی برای خشونت برنامه ریزی شده اند. این دیدگاه به نظریهی غریزه نیز شهرت دارد. معروف ترین حامی این نظریه زیگموند فروید (1931) بود.
او معتقد بود که ریشه های پرخاشگری را باید عمدتاً در آروزی مرگ یا غریزه مرگ جستجو کرد که بر همه اشخاص حاکم است. طبق دیدگاه وی هدف از این غریزه خود تخریبی است اما به فوریت تغییر جهت داده بیرون و دیگران را نشانه می گیرد. تکانه های پرخاشگرانه ای که از آن نشأت می گیرد به مرور زمان فزونی یافته و چنانچه رها نشود پس از رسیدن به درجات بالا به اعمال خطرناک خشونت آمیز منجر می شود. قابل ذکر است که غریزه مرگ تا نیمه های عمر فروید بخشی از نظریه او نبود. وی مسأله را پس از آنکه قتل عاملهای خشونت بار و فاجعه آمیز انسانها را در جنگ جهانی اول مشاهده کرد به نظریهی خود افزود. او علاوه بر غریزه مرگ غریزهی دیگری را به نام غریزهی زندگی پیشنهاد کرد که هدف آن لذت، محبت، صمیمیت و باروری است (حقیقی، صادقی، 1385).
اصولی ترین توصیف پرخاشجویی و یا ویرانگری ذاتی بشری را در تئوری «غریزه مرگ» فروید می توان دید. پیروان فروید یقین کامل دارند که در همهی ما پرخاشجویی وجود دارد ولی غالباً به مثابه آتشی زیر خاکستر است و ممکن است در دوران کودکی به صورت خصومت نسبت به پدر پدید آمده است و سپس متوجه تمام گروه گردد.
در این بیان اشاراتی به آتش زیر خاکستر شده است به این معنی که پرخاشجویی در انسان بالقوه وجود دارد. پرخاشجوئی اگر در شرایط عادی و مناسب فعالیت یابد به صورت طبیعی و ضروری امکان اولیه خود ظاهر گردد و در این صورت مفید و سازنده است و هدفش تسلط بر مشکلات زندگی و ترقی و تعالی است. ولی اگر در شرایط بیمارگونه و غیرعادی و علیه نیازهای زیستی ظاهر شود مضر و زیان بخش است. فروید غرائز را به دو گروه «سائق زندگی» و «سائق مرگ» تقسیم کرد. این دو ماهیتی متضاد دارند : یکی سازنده که موجب آبادانی و بقاست و دیگری مخرب و باعث زوال و ویرانی است.
فروید در یکی از کتابهایش می نویسد «پاره ای از اشخاص در جریان زندگی و کنشهای زیان بخش عجیبی را پیوسته تکرار می کنند یا اینکه گویی تحت سرنوشت ظالمانهای قرار گرفته اند، یک بررسی دقیق معلوم می دارد این اشخاص عاملین ناخودآگاه بدبختی خود هستند اما خوشبختی آدمی در این است که غریزه زندگی بیدار است و با غریزه مرگ پیوسته پیکار، هرگاه غریزه مرگ تحت الشعاع قرار بگیرد و نتواند در خود شخص به فعالیت بپردازد و به وجود او صدمه بزند رو به خارج می آورد و به صورت تجاوز و پرخاش متوجه اشیاء و اشخاص دیگر می شود و آدمی را به شکستن و کوبیدن و نابود کردن اشیاء و به شکار حیوانات و تخفیف و تحقیر و اهانت و ضرب و جرح همنوع وامی دارد.»
پرخاشگری به خصوص در مواردی آدمیان را به کشتن همنوعان سوق می دهد که سد اخلاقی و اصول و موازین دینی به تزلزل گرائیده و یا مکانیسمهای برون فکنی و دلیل تراشی به کار افتاده باشد (مبلغی،1389).
ملانی کلاین از برجسته ترین پیروان مکتب فروید که با او اختلاف نظرهائی هم دارد ولی معتقد وجود غریزه مرگ است پرخاشگری مرگ است. پرخاشگری را صفتی سرشتی و اصیل می داند و می گوید مایهی این صفت در نوزاد وجود دارد و کودک را از بدو تولد دچار کشمکش درونی و دلواپسی می کند و او را میان دو کیفیت متضاد قرار می دهد : یکی امکان آزار رساندن و تباه کردن کسانی که از او پرستاری می کنند و حمایت می کنند و دیگری آسیب رساندن و تباه کردن خویش.
ملانی کلاین نظر خود را در کتاب رشک ورزی و حق شناسی در این جمله خلاصه می کند : تعارض غریزه زندگی، غریزه مرگ و تهدید از بین بردن خود و دیگری به وسیله انگیزه های تباه کننده، عوامل اصلی ارتباط کودک با مادرش هستند.
آزار رساندن به وجود خویشتن و احیاناً خودکشی از یک سو و آزار رساندن به دیگری و احیاناً اقدام به کشتن او از سوی دیگر از صفت پرخاشگری که خود به گفته فروید ناشی از غریزه مرگ است سرچشمه می گیرند.
پیروان فروید با مشاهدات متعددی درباره پرخاشجویی کودکانه به عمل آورده اند بدین نتیجه دست یافته اند که پرخاشجویی کودکانه است که به طور طبیعی فروکش نکرده است یا متوجه امر دیگری نشده و یا برتر (تصعید) شده است (کی نیا، 1376).
نظریه سائق :
نظریهی دیگری که در بین متخصصان علوم رفتاری طرفدار دارد بر این فرض استوار است که چنین رفتارهایی عمدتاً- ریشه در سائق هایی برای آسیب رساندن به دیگران دارند این رویکرد در واقع نظریه هایی از سائق در مورد پرخاشگری را مطرح می کند (ویکوتیز، 1988؛ مسباخ، 1984).
این دیدگاه بیان می کند که موقعیت های گوناگون بیرونی اند (مانند ناکامی) انگیزههای نیرومند برای تولید رفتارهای آسیب رساندن به وجود می آورند و سائق پرخاشگرانه ای به نوبهی خود به جملهی آشکار به دیگران منجر می شود.
مشهورترین نظریه های سائق به فرضیهی ناکامی- پرخاشگری معروف است. بر اساس این فرضیه ناکامی به برانگیختگی سائق منجر می شود که هدف اولیه آن صدمه زدن به دیگران یا اشیاء است. این سائق باعث حمله به هدف های گوناگون خصوصاً منبع ناکامی می شود. از آنجائی که موقعیت های بیرونی بیش از گرایش های ذاتی در شیوع پرخاشگری نقش دارند بنابراین در خصوص احتمال پیشگیری از این رفتار شاید بتوان گفت که نظریههای سائق خوشبینانه تر از نظریه های غریزه هستند (صادقی، حقیقی، 1385).
نظریه واکنش به رویدادهای آزاردهنده :
به زمانی فکر کنید که اعمال پرخاشگرانه ای از شما سرزده است آیا به یاد می آورید که آن موقع چه احساسی داشتید؟ آیا احساس پریشانی خاطر و ناآرامی و آشفتگی نکرده اید؟ در این موقعیت ها احتمالاً بعضی از اثرات منفی را تجربه کرده اید که موجب شده است نسبت به دیگران پرخاشگری کنید. این رابطهی میان احساس های منفی ناخوشایند یا پرخاشگری آشکارا، پایه ای برای شکل گیری سومین نظریه درباره پرخاشگری است که اصطلاحاً به نظریه نو تداعی گرایی شناخته معروف است این نظریه نشان می دهد که رویارویی با وقایع آزاردهنده باعث ایجاد احساسات منفی می شود. این احساسات به نوبهی خود و به صورت خودکار، گرایش به سمت پرخاشگری و یا فرار و گریز را افزایش داده و باعث بروز عکس العمل های فیزیولوژیک، افکار یا خاطره های ناخوشایند مرتبط با این تجربه ها می شود. بنابراین از دیدگاه طرفداران نظریه واکنش به رویدادهای آزاردهنده پرخاشگری به عوامل گوناگونی از جمله افکار و شناخت های متنوع بستگی پیدا می کند (صادقی، حقیقی، 1385).
تئوری مادرزادی :
پرخاشجوئی در تئوری مادرزادی، غریزه مخصوص تلقی می شود و آن را به همین نام غریزه پرخاشجوئی می خوانند. مع ذلک طرفداران این تئوری به دو گروه متمایز تقسیم می شوند : گروهی که از این رهگذر، نظر «مک دوگال» و گروهی دیگر نظر «فروید» را دربارهی معنی غریزهی پرخاشجویی می پذیرند حال آنکه تحقیقات «سی توژنتیک» حیوان شناختی نوین گونه ای تازه به روشنگری آن می پردازد. (کی نیا، 1376).
نظریه مک دو گال :
طبق نظریه مک دو گال که کتاب او تحت «روان شناسی» اجتماعی به سال 1908 انتشار گردیده است غرائز نخستین عوامل محرک هرگونه فعالیت انسانی است او غرائز را چون استعداد فطری وصف می کند که بدن را به ادراک و توجه شیئی که به طبقهی معنی مربوط است وامی دارد (جنبه ادراکی) و سبب می شود که بدن در قبال آن شئ تحریک انفعالی خاصی احساس کند (جنبه انفعالی) و بالاخره به عمل بپردازد یا کشش جبری به سوی عمل در خود احساس کند که به صورت نوعی رفتار در قبال این شئ ظاهر می شود (جنبه حرکتی).
به این ترتیب هر غریزه در نظر فک دوگال دارای سه جنبه ادراکی، انفعالی و حرکتی است. بسیاری از متخصصان علوم اجتماعی از راه تحلیل عوامل اجتماعی عوامل مختلفی را که غرائز را تحت تأثیر قرار می دهند یا موجب آن می شوند نظر مزبور را مورد انتقاد قرار دادند. دسته ای کلمهی امیال را به کار می برند. به عقیده این عده «امیال دست اول» در هر گونه تظاهرات حیاتی اعم از صیانت، ذات، رفاه فرد، تغذیه و تولید مثل حائز اهمیت است. این امیال پایهی بدنی دارند و دستخوش انحراف و فساد می گردند. دیگری اصطلاح «سائق» با محرک درونی را به جای غریزه برمی گزیند و سومی آن را فشار درونی می خواند که بدن را آنقدر به فعالیت وامی دارد تا این فشار کاهش یابد. دیگر کلمه «کشش» یا «گرایش» را بهتر دانسته است و گروهی «انگیزش» حیوانی را ترجیح دادند و بعضی کلمهی «احتیاج» را به کار می برند اعم از احتیاج بدنی و روانی.
در این دورنما کوشیده اند ثابت کنند که پرخاشجویی از خصوصیات مادرزادی و فطری است و ملاک سه گانه زیر که مشخص فطری بودن امری است در آن محقق است :
نخست آنکه پیوستگی و استمرار بین این خصلت مشترک تمام نوع انسانی و حیوان این پیوستگی بتواند دلیل وجود عنصری غیراکتسابی در رفتار باشد معقول می نماید.
ملاک دوم اینکه کشف پایه ای بیوشیمیک یا فیزیولوژیک در رفتاری معین دلیل دیگری بر وجود عنصر مادرزادی آن رفتار است و این امر نشان می دهد که در بدن وضعی وجود دارد که فرد را برای فعالیت مزبور از پیش آماده ساخته است.
به عقیده کانن فیزیولوژیست آمریکائی مغز مرکز هیجانها و عواطف است و او اثبات کرده در خشم انواع تغییرات بیوشیمیک فیزیولوژیک دیده می شود که به سلسلهی اعصاب سمپاتیک و غدد فوق کلیوی مربوط است.
ملاک سوم همگانی بودن است. وجود رفتاری در تمام افراد جوامع بشری با تفاوت فرهنگ آنها دلیل قاطعی بر فطری بودن آن است. در روان شناسی اجتماعی، اصطلاح پرخاشجوئی در مفهوم بسیاری وسیعتری به کار رفته است و در این صورت بسیار دشوار است که آن را دقیقاً از «تأییدبه خود» و میل به «فعالیت به طور کلی» تفکیک کرد. به عکس پرخاشجوئی دارای معنی بسیار محدودی است و آن مترادف «خصومت» و حتی «خصومت مخرب» یا «خصومت ویرانگر» است.
تعریف نمائی پرخاشجوئی بین دو تعریف موسع و مضیق روان شناسی اجتماعی قرار گرفته است و مراد از آن نیروی ناشی از حالتی است که انسان را به فائق آمدن بر مشکلات و برداشتن موانع از سر راه قادر می سازد (مبلغی،1389).
اشپیتز
اشپیتز(1946) در فعالیت های حرکتی نوزاد کشاننده های پرخاشگرانه را می بیند که وی را از فعل پذیری، به فعالیت هدایت شده می رسانند.
به نظر این مولف کشاننده پرخاشگری و لیبیدویی تواما در تشکیل روابط موضوعی و ظهور من مشارکت دارند و در واقع قدرت اغماض نسبت به ناکامی و دل آزردگی است که کنش وری اصل واقعیت و سازمان یافتگی فکر را تقویت می کند.
نظریه لورنتس:
به عقیده کنراد لورنتس، پرخاشگری که موجب آسیب رساندن به دیگران می گردد، از غریزه جنگیدن برمیخیزد که بین انسان و سایر ارگانیسم ها مشترک است. انرژی مربوط به این غریزه به طور خود به خود به طور کم وبیش ثابت در ارگانیسم تولید می شود.
احتمال پرخاشگری در نتیجه بالا رفتن میزان انرژی اندوخته شده و وجود و شدت محرک های آزاد ساز پرخاشگری افزایش می یابد. بنابراین پرخاشگری غیر قابل اجتناب است و گاهی حملات خود به خودی آن رخ می دهد. او در مورد نقش عمل پرخاشگری به عنوان دفاع از سرزمین خود به وسیله ماهی ها و پرندگان مطالبی را به رشته تحریر درآورده است.
در این جا به بررسی دیدگاه های مختلف روان تحلیل گران از خلال 4 وهله بزرگ می پردازیم، سخن گفتن از وهله های مختلف بدین دلیل است که پرخاشگری را می توان در نظریه های گوناگون در جریان وهله های مشابه تحول ردیابی کرد، اما سنین ذکر شده بر حسب مولفان به طور محسوسی متفاوتند.
در مورد نخستین وهله که به منظور تعیین خاستگاه پرخاشگری است، باید گفت که در آثار فروید از دو موضع دفاع شده است. این مولف در گام نخست با خودداری از پذیرش پرخاشگری به عنوان یک کشاننده مستقل آن را به منزله یک واکنش عدم لذت دانسته است. معهذا، با قبول این نکته که هر کشاننده کام نایفته می تواند پرخاشگری را به راه اندازد، به وجهی اختصاصی تر آن را به خواست های من یعنی خاستگاهی که از آن سرچشمه می گیرد، وابسته کرده است. حتی وی پذیرفته است که الگوهای قطعی و واقعی رابطه کینه توزانه از زندگی جنسی نشات نمی گیرد، بلکه از مبارزه من در راه حفظ و ثبات خویش منبعث می شود(فروید،1905).
اما در وهله بعد اثری تحت عنوان فراسوی اصل لذت در چهارچوب نظریه جدید کشاننده ها ، پرخاشگری را به منزله نمود و نشانه ای از کشاننده مرگ معرفی کرد و بدین ترتیب با قرار دادن این کشاننده در پایه و در عمق وجود انسان و با قبول مفهوم خود تهاجم گری به منزله اصل پرخاشگری، بعد کاملا تازه ای به این مفهوم بخشید که تا آن زمان فقط منحصر به یک شیوه ارتباطی بود(چگنی،1389).
شالوده زیستی پرخاشگری
ناحیه ای در مغز وجود دارد به نام بادامه که در افراد بشر و دیگر حیوانات پستتر با رفتارهای پرخاشگرانه ارتباط دارد. هرگاه این ناحیه را به صورت الکتریکی تحریک کنند، موجودات رام و سر براه، خشن و ستیزه جو می شوند؛ اما باید توجه داشت که حتی در این مورد نیز انعطاف پذیری وجود دارد. عوامل اجتماعی، حتی در حیوانات پستتر از انسان، میتوانند تأثیر سازوکارهای عصبی را کاهش دهند؛ مثلا هنگامی که بادامه مغز یک میمون نر، در حضور میمونهای دیگر تحریک شود، او به راستی به میمونهای دیگر حمله ور میشود، اما اگر بادامه میمون در حضور میمونهای دیگری که بیشتر از او تسلط دارند تحریک شود، او به آنها حمله نخواهد کرد بلکه در عوض پا به فرار خواهد گذاشت (ريو،2005،به نقل از سيد محمدي، 1388).
یافته ها نشان می دهد که تحریک برقی ملایم ناحیه خاصی از هیپوتالاموس باعث رفتار پرخاشگرانه و حتی کشتار در حیوانات میشود. در برخی پستانداران ردههای بالاتر، اینگونه الگوهای غریزی پرخاشگری را قشر مخ کنترل میکند. در نتیجه این الگوها بیشتر تحت تأثیر تجربه هستند. رفتار پرخاشگرانه در میمونها، مستقیما از راه تحریک هیپوتالاموس بروز نمیکند بلکه محیط میمون و تجربه گذشتهاش نیز در آن نقش دارد. آدمیان نیز چنین هستند. گرچه انسانها نیز مجهز به برخی مکانیزمهای عصبی پرخاشگری هستند، اما فعال شدن این مکانیسمها تحت کنترل قشر مخ است (جز در برخی موارد آسیب مغزی). یکی از عوامل اثر گذار بر پرخاشگری مردان، میزان هورمون تستوسترون است. تستوسترون، هورمونی مردانه است که بسیاری از خصوصیات جسمانی نرینه را تعیین میکند و در میمونها با پرخاشگری ارتباط دارد ( اتکینسون،2000 ، به نقل از براهنی،1387).
در میان افراد بشر نیز یافته مشابهی وجود دارد؛ جیمز دابز و همکارانش نشان دادند که سطوح طبیعی تستوسترون در زندانیانی که به خاطر جرمهای خشونت آمیز محکوم شده اند، به طور معناداری، بیشتراز کسانی است که برای جرمهای غیر خشونت آمیز محکوم شده اند. همچنین زندانیانی که هنگام زندانی شدن، سطح تستوسترون خونشان بالا بود، بیش از سایرین از مقررات تخلف کردند. شاید این موضوع دلیلی بر پرخاشگرتر بودن مردان نسبت به زنان باشد بطوری که پژوهشگران، در یک مطالعه پیمایشی گسترده روی كودكان، دریافتند که پسرها بطور ثابتی از دخترها پرخاشگرتر هستند (ارونسون ،1999، به نقل از شکرکن، 1387).
با این وجود اتکینسون (2000)، به نقل از براهنی (1387) رابطه بین پرخاشگري با تستوسترون را در انسان کمرنگ توصیف میکند.
علل و عوامل پرخاشگری
عوامل خانوادگی پرخاشگری
عوامل خانوادگی، به عنوان یکسری از عوامل محیطی در بررسی عوامل تربیتی افراد، مؤثر میباشند، چرا که خانواده به عنوان اولین محیط اجتماعی زندگی افراد، بسیار حائز اهمیت میباشد و خیلی از چیزها را افراد در سالهای اولیه حیات اجتماعی خود در آن میآموزند. خانواده، میتواند از جهات مختلف موجب بروز یا تشدید پرخاشگری شود که مهمترین این عوامل عبارتند از:
1) نحوه برخورد والدین با نیازهای کودک: معمولاً کودکی که وسایل و اسباب بازی مورد علاقه خود را در دست دیگری میبیند، برانگیخته میشود و در صدد گرفتن آن حتی با اعمال خشونت میشود. تجربه نشانگر آن است که چنانچه در کودکی همیشه توقعات و انتظارات فرد برآورده شده باشد او بیشتر از کسانی که توقعات و انتظاراتشان برآورده نشدهاست، خشمگین و پرخاشگر میشود.
2) وجود الگوهای نامناسب: داشتن الگوی مناسب در زندگی، یکی از نیازهای انسان است؛ زیرا انسانها علاقمند هستند که رفتار و کردار خود را مطابق با کسی که مورد علاقه خودشان است، انجام دهند و چنین کسانی را راهنما و الگوی زندگی خود قرار دهند. بررسیهای انجام شده نشان میدهد که بیشتر کودکان پرخاشگر، والدین خشن و متخاصمی داشتهاند؛ یعنی نه تنها کودک آنها از محبت لازم برخوردار نبوده، بلكه از الگوی پرخاشگری موجود در خانواده نیز تأثیر پذیرفته بود. دیکتاتوری خانوادههایی که تابع اصول دیکتاتوری هستند، معمولاً رشد فرزندانشان را محدود میکند؛ در این نوع از خانواده یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار دیگران است که غالبا پدر چنین نقشی را دارد. اما گاهی اوقات مادر، خواهران و برادران بزرگتر نیز با دیکتاتوری رفتار میکنند. در این گونه خانوادهها، فرد دیکتاتور تصمیم میگیرد، هدف تعیین میکند، راه نشان میدهد، وظیفه معلوم میکند، برنامه میریزد و همه باید به طور مطلق مطابق میل او رفتار کند و حق اظهارنظر از آن اوست. بچههایی که در محیط دیکتاتوری پرورش پیدا میکنند، ظاهراً حالت تسلیم و اطاعت در رفتارشان مشاهده میشود و همین حالت آنها را به هیجان و اضطراب وا میدارد. این بچهها در مقابل دیگران، حالت دشمنی و خصومت به خود میگیرند و به بچههای هم سن و سال خود یا کمتر از خود صدمه میرسانند. این افراد، از تعصب خاصی نیز برخوردارند و از به سر بردن با دیگران عاجز هستند، در کارهای گروهی نمیتوانند شرکت کنند و از اعتماد به نفس ضعیفی برخوردارند و در امور زندگیشان بی لیاقتی خود را نشان میدهند و اغلب در کارها با شکست روبرو میشوند.
3) تأثیر رفتار پرخاشگرانه: عدهای از افراد، پرخاشگری و زورگویی را تقبیح نمیکنند، بلکه آنرا نشانه شهامت و قدرت خود میدانند. این افراد اعمال پرخاشگرانه خود و دیگران را مثبت، موجه و حتی لازم میدانند و به آن صحه میگذارند.
4) تشویق رفتار پرخاشگرانه: گاهی اوقات، انجام رفتار پرخاشگرانه توسط والدین و دیگر افراد سبب تقویت مثبت و تثبیت این رفتار میشود و به جای نشان دادن رفتارهای منطقی در مقابل برخورد با موانع شخصی، آنها را به پرخاشگری بی مورد تشویق میکنند.
5) تنبیه والدین و مربیان: والدین و مربیان که در برابر پرخاشگری و خشونت کودک عصبانی میشوند و به صورت پرخاشگرانه اورا تنبیه میکنند، در تشدید این رفتار او مؤثرند. درچنین مواقعی تنبیه ،عامل فزاینده و تقویت کننده پرخاشگری است زیرا علاوه بر اینکه سبب خشم و احتمالاً پرخاشگری کودک میشود، شخص تنبیه کننده، الگوی نامناسبی برای پرخاشگری کودک میشود (اكبري ،1381).
عوامل محیطی (اجتماعی – فرهنگی)
عواملی که در پیرامون زندگی انسان هستند، میتوانند در بروز یا تشدید پرخاشگری و تخفیف یا تعدیل آن اثرگذار باشند، برخی از اینگونه عوامل عبارتند از:
1) زندگی در ارتفاع خیلی بلند و تغذیه ناقص: پژوهشهای به عمل آمده در میان یکی از قبایل سرخپوستی، که به پرخاشگرترین انسانهای روی زمین شهرت دارند، حاکی از آن است که پرخاشگری این قبیله سه دلیل دارد:
الف: زندگی در ارتفاعات خیلی بلند، کمبود مواد غذایی و بالاخره تغذیه ناقص.
ب: جویدن برگ کوکا که محتوی کوکائین و نوعی مخدر است، سبب میشود مصرف کنندگان آن بطور موقت احساس آرامش میکنند. اما اثرات مصرف دراز مدت آن برای سوخت و ساز بدن زیان آور است.
ج: هنجار بودن پرخاشگری. در جامعهای ممکن است، پرخاشگری، یک رفتار «هنجاری» تلقی شود (در مقایسه با جوامعی که چنین وضعیتی را ندارند).
2) تقویت پرخاشگری به علت ضرر و زیان اجتماعی- فرهنگی: در بعضی مواقع به علت جنگ یا عوامل دیگر، پرخاشگری در جامعه تقویت میشود. بدیهی است در چنین وضعیتی، پرخاشگری با فراوانی بیشتر در افکار با تخیلات و اعمال افراد آن جامعه مشاهده میشود، چون جامعه به دلیل مقتضیات زمانی و مکانی خود، پرورش آن را ضروری میداند.
3) مشاهدات اجتماعی: مشاهده وقایع و اتفاقاتی که در جامعه رخ میدهد مانند درگیریهای اجتماعی، محدودیتهای اجتماعی، تبعیضات و بی عدالتیها، سبب ایجاد خشم و پرخاشگری میشود.
4) نقش رسانههای گروهی: از عوامل اجتماعی- فرهنگی دیگر که در پیدایش و تقویت پرخاشگری نقش دارند، رسانههای گروهی بویژه تلویزیون است. درجه تأثیر پذیری افراد از برنامههای تلویزیون به شرایط اجتماعی- اقتصادی و بسیاری از عوامل دیگر بستگی دارد. اثر فیلمهای خشونت آمیز، در ایجاد رفتار خشونت آمیز و پرخاشگرانه در مطالعات محققین مورد تائید قرار گرفتهاست.
5) نقش بازیهای ویدئویی در پرخاشگری: پژوهشهای مختلف نشان میدهد که انجام بازیهای ویدئویی پرخاشگرانه، پرخاشگری بعدی را به خصوص در بین کودکان افزایش میدهد (اکبری، ۸۱).
انواع رفتارهای پرخاشگرانه
طبق نظر مویر (1976) پاسخ های پرخاشگرانه انواع گوناگون دارد که محرک های درونی و بیرونی مختلف آنها را بوجود می آورد. به دلیل همپوشی این طبقات امکان تمایز میان انواع این رفتارها به سهولت امکان پذیر نیست، لذا این احتمال وجود دارد که رفتار پرخاشگرانه، حاصل تلفیقی از دو یا چند عامل زیر باشد (صادقی، حقیقی، 1385).
1)پرخاشجوئی خشمگینانه :
طبق نظر دارلی و همکاران (1988) این نوع پرخاشگری نوع اصیل و شناخته شدهی پرخاشگری است. هنگامی که مردم کلمهی پرخاشگری را می شنوند این نوع خاص فوراً به ذهن آنها متبادر می شود. این نوع پرخاشگری عموماً با نشانه هایی از برانگیختگی هیجانی توأم بوده و علت آن غالباً درد یا ناکامی است. برای مثال اگر دو موش را در قفس رها کنیم سپس ضربه های برقی متناوب و مختصری به آنان وارد شود پس از آن به یکدیگر حمله می کنند. در این حالت اگر حتی یک موش وجود داشته باشد مثلاً به عروسک حمله ور می شود. بروز ناکامی عدم موفقیت در یک رفتار هدف گرا می باشد. برای مثال پیشگیری از دستیابی حیوان به غذا معمولاً رفتار پرخاشگرانه می شود. کبوتری که یاد گرفته است برای دریافت دانه به کلیدی نوک بزند اگر دانه ای دریافت نکند به کبوتر دیگر حمله خواهد کرد (صادقی، حقیقی، 1385).
2)پرخاشجوئی تجاوزکارانه :
گاهی اوقات یک حیوان آرام و پاورچین به حیوان گوشتخواهر دیگری مانند شغال- گرگ و یا یکی از جانوران رده گربه سانان حمله می کند. البته تردید وجود دارد که این رفتار پرخاشگرانه باشد. بنابراین برچسب، جستجوی غذا احتمالاً مناسب تر است. کیو (1930) معتقد بود برخی از موجودات از طریق تقلید این رفتار را می آموزد. بچه گربه در چهار ماهگی حمله و کشتن موشها را فرا می گیرد که بتواند به طور طبیعی کشتن را توسط مادرش ببیند (صادقی، حقیقی، 1385).
3)پرخاشجوئی کنشگر :
طبق نظر لوراس (1961) هر موجود زنده ممکن است به دلیل دریافت پاداش از انجام عمل پرخاشگرانه به این رفتار مبادرت ورزد. بزرگسالان و کودکانی که به اظهارنظرهای خصمانه تشویق شده اند تمایل به رفتارهای پرخاشگرانه در آنان بیشتر دیده می شود. اشخاصی که برای کشتن پول دریافت می کنند از این نوع پرخاشگری هستند. در انواع شرطی شدن کنشگر نیازی نیست که برای تقویت رفتار پرخاشگرانه هر پاسخی را پیگیری کنیم. هنگام که رفتاری آموخته شود پاداش ها و تنبیه های گاه و بی گاه برای تثبیت و نگهداری آن کفایت می کند و این مسأله مخصوصاً در پدیدهی پرخاشگری فرمانبردارانه، کاملاً روشن و مسلم است. در این نوع پرخاشگری شخص به کسی حمله می کند و یا او را به قتل می رساند زیرا به وی دستور انجام ان ابلاغ شده است و به دنبال چنین رفتاری پاداشی دریافت می کند که باعث تقویت رفتار می شود (صادقی، حقیقی، 1385).
4)پرخاشگری خط قلمرو :
کردار شناسان این نوع از رفتار پرخاشگرانه را به صورت گسترده، مورد بررسی و مطالعه قرار داده اند (لورنتس- 1966) به عنوان مثال برخی از کردارشناسان معتقدند که هم انسان و هم حیوان بطور فطری پرخاشگرند. اما در حیوانات به مرور مکانیسم هایی برای کنترل تکانه های پرخاشگرانه به وجود آمده در حالیکه آدمیان فاقد چنین مکانیسم هایی هستند.
لورنتس معتقد است پرخاشگری غریزه ای خطری است که باید راهی برای خود پیدا کند. نسخه ای که او برای جامعه برخوردار از صلح و صفا تجویز می کند متضمن ایجاد راه هایی بی خطر برای ابراز پرخاشگری است : مثل شرکت در مسابقهی ورزشی گسترش قبیله و قلمرو، به نحوی که مثال افرادی بیش تری شود و نیز شناخت محرکهایی که رها سازندهی پرخاشگری هستند مثلاً وجود افراد درون گرای مورد تهدید یا برون گرای مورد نفرت و سرایت هیجان در گروهی از مردم خشمگین که به طور جمعی عمل می کنند (لورنتس، 1981) (صادقی، حقیقی، 1385).
5)پرخاشگری نوع دوستانه :
پرخاشگری یک پرنده یا محافظت مادری از فرزند خود و دفاع زنبوران سرباز از لانهی خود نمونه هایی از پرخاشگری نوع دوستانه هستند. مویر (1976) اصطلاح پرخاشگری مادرانه را برای توصیف رفتار خشمگینانهی ماده پستانداری استفاده می کند که خانه و کاشانهی خود را در خطر می بیند. محققانی مثل ویلسون (1971) دوور (1979) بک (1979) و ... بررسی های مفصلی در خصوص رفتار نوع دوستانه انجام داده اند و معتقدند که برخی از ابعاد اجتماعی، مبانی ژنتیکی دارند و به طور طبیعی شکل می گیرند. از این دیدگاه چنین رفتاری صرفاً برای بقای شخص نیست بلکه برای گروه هدف و منظور اصلی رفتار پرخاشگرانه است (صادقی، حقیقی، 1385).
6) پرخاشگری ناشی از نر بودن
راباتز (1968) معتقد است در بعضی از گونه ها واکنش یک نر بالغ به نر بالغ و ناآشنایی دیگر واکنش خصمانه است. در واقع حیوان دائماً بدون تحریک حمله می کند. این رفتار از آن جهت با پرخاشگری مربوط به قلمرو تفاوت دارد که در هر ناحیه و منطقه ای روی می دهد. مطالعه بر روی موشها نشان داده است محرکی که باعث حمله می شود بوی حیوان نر دیگری است که اگر این بود به هر طریقی مثل عمل جراحی یا استفاده از نقاب از بین برود احتمالاً حمله ای صورت نخواهد گرفت. ظاهراً هورمون تستوسترون نرینه اهمیت ویژه ای در این منطقه از پرخاشگری دارد. تستوسترون هورمونی مردانه است که بسیاری از خصوصیات جسمانی نرینه را تعیین می کند. تحقیقات اخیر حاکی از آن است که در آدمیان نیز زیاد بودن تستوسترون با پرخاشگری بیشتر همراه است. در یک آزمایش برای تعیین میزان تستوسترون خود افراد پرخاشگر از آنها نمونه خون گرفته شد. کسانی که میزان تستوسترون در آنها زیاد بود تا حدی سابقه پرخاشگری نیز داشتند. از آنجا که رفتار پرخاشگرانه در مردها گاهی به رفتارهای ضداجتماعی می انجامد می تواند انتظار داشت که زیادی تستوسترون به دلیل افزایش رفتار پرخاشگرانه سد راه موفقیت اشخاص در جامعه آمریکا شده است. به عنوان مثال در این تحقیق مشخص شده کسانی که میزان تستوسترون آنها زیاد بود در مقایسه با دیگران موقعیت شغلی پایین تری داشتند (موریس، 1990).
زیانهای پرخاشگری
علی رغم تمامی مسائل ذکر شده پرخاشگری همیشه اوقات نیز زیان آور و مضر نیست بلکه پرخاشگری از حد اعتدال خارج نشود و هدف آن تسلط بر مشکلات زندگی و ترقی و تعالی و آلایش انسان باشد نه تنها سودمند است بلکه ضروری نیز هست. قرار دادن حد و مرز برای پرخاشگری مضر و سودمند قدری مشکل به نظر میرسد. لذا کودکی که بر علیه بزرگترهایش سرکشی میکند پرخاشگر است ولی در عین حال نشان میدهد که انگیزهای او را به سوی استقلال که جزء ضروری و با ارزش رشد اوست رهبری میکند. درباره فایده و لازم بودن عمل پرخاشگری فروید معتقد است که اگر انسان برای ابزار پرخاشگری اجازه نیابد نیروی پرخاشگری اش انباشته میشود و سرانجام به شکل خشونت مفرط یا بیماری روانی ظاهر میشود. در واقع به تعبیر او برای پالایش روانی سه راه حل وجود دارد که به طور مستقیم و غیرمستقیم با پرخاشگری در ارتباط است این سه راه حل عبارتاند از:
الف: صرف نیرو در فعالیتهای بدنی از قبیل بازیهای ورزشی جست و خیز، مثبت زدن به کیسه بوکس و غیره.
ب: اشتغال به پرخاشگری خیالی و غیر مخرب
ج: اعمال پرخاشگری مستقیم حمله به ناکام کننده صدمه زدن به او ناراخت کردن او ناسزا گفتن به او و جزء اینها آیا پرخاشگری قابل کنترل است؟ اکثر پژوهشگران معتقدند که عوامل محیطی باعث کسب و نگهداری رفتارهای پرخاشگرانه میشود به نظر آنها تغییرات مناسب در موقعیتهای محیطی سبب از بین رفتن زمینههای ایجاد کنندهٔ پرخاشگری و خشونت در رفتار کودکان و نوجوانان میشود همچنین با دادن شخصیت مثبت و منطقی به کودکان عدم تبعیض میان آنها عدم تحقیر کودکان دادن مسئولیتها در حد توان به افراد پرخاشگر صحبت کردن با آنها آگاه کردن آنها در مورد خطرات پرخاشگری ایجاد رابطه صمیمی و عاطفی با آنها و توجه به مشکلات آنها تشویق کردن آنها به کارهای گروهی و جمعی و در پایان با شناسایی روحیات فرد برخورد صحیح با آن میتوان در شناسایی عواملی که پرخاشگری را ایجاد یا تشدید میکنند اقدام کرد(اکبری كياء،1386).
پرخاشگری در نوجوانان
پرخاشگری از مسائل مبتلا به در دوران نوجوانی است . همه روزه در مدارس، نوجوانانی مشاهده میشوند که به علت زد و خورد، دعوا و رفتارهای پرخاشگرانه تنبیه میشوند و با عکس العمل اولیای مدارس مواجه میگردند. نوجوانان پرخاشگر معمولا قدرت مهار رفتار خود را ندارند و رسوم و اخلاق جامعهای را که در آن زندگی می کنند را زیر پا می گذارند. در اغلب موارد، والدین و اولیای مدارس با آنها درگیری پیدا میکنند و حرکات آنها گاهی به حدی باعث آزار و اذیت میشود که منجر به اخراج از مدرسه میشود. آنچه که باعث توجه محققان به رفتار پرخاشگرانه شده است، اثرات نامطلوب آن بر رفتار بین فردی و همچنین اثر ناخوشایند آن بر حالات درونی و روانی افراد است. عدم مهار رفتار پرخاشگرانه علاوه بر اینکه باعث ایجاد مشکلات بین فردی و جرم و بزه و تجاوز به حقوق دیگران میشود، می تواند درون ریزی شده و باعث مشکلات جسمی روانی مثل زخم معده ،سردردهای میگرنی افسردگی گردد (الیس،1998).
امروزه پرخاشگري به عنوان يكي از رايج ترين معضلات جوانان ونوجوانان، خصوصاً در جوامع صنعتي و پيشرفته به چشم مي خورد كه در ابعاد كوچكتر به پرخاشگري هاي رفتاري ميان جوانان و نوجوانان و در ابعاد وسيعتر آن به مواردي چون ارتكاب قتل، خودكشي، سرقت مسلحانه، تجاوز و ساير موارد از اين قبيل مي توان اشاره كرد . افزايش دامنه نيازها و خواسته ها از يك سو و محدوديتهاي گوناگون از سوي ديگر و همچنين گسترش تنوع و امكان دسترسي به رسانههاي جمعي، از جمله عواملي هستند كه موجب افزايش ميزان شيوع اختلالات رفتاری، از جمله پرخاشگری در شهرهای بزرگ میشوند. كودكانی كه در سالهای اوليه به شدت پرخاشگرند، به احتمال زياد در دوران نوجوانی وبزرگسالی نيز پرخاشگر خواهند بود (رافضی،1383).
دوران نوجوانی، دوران جدایی از خانواده و پیوستن به گروه همسال است. اگر دوستان و افرادی که نوجوان در بیرون از خانه با آنها دوستی می کند، افرادی پرخاشگر و زورگو باشند، احتمال اینکه نوجوان نیز پرخاشگر شود، افزایش می یابد. چون نوجوان مجبور است برای پذیرفته شدن در گروه دوستان خود، ارزش ها و قوانین آنها را بپذیرد و مشابه آنها رفتار کند. نوجوان پرخاشگر به خاطر رفتار پرخاشگرانه و زورگویی به دیگران مخصوصاً همسالان، از سوی همسالان خود طرد می شود و درنتیجه این طرد شدن، وی از همسالان خود جدا مانده و فرصتهایی را که ممکن است مهارتهای یادگیری اجتماعی او را بهبود بخشند، از دست میدهد (اکبری،1381).
تحقيقات نشان داده است، نوجوانانی كه از لحاظ ساختار شخصيتی حساس ترند در اين برهه از زندگی، در صورتيكه به خواستههای طبيعی آنها پاسخ مثبت داده نشود، بيش از ديگر همسالان خود به مشكلات روانی و ناهنجاريهای ناشی از آن، از جمله پرخاشگری دچار میشوند. معضل پرخاشگری، يكی از موارد آسيبهای اجتماعی است كه متاسفانه در جامعه، بخصوص در سنين نوجوانی شيوع ويژهای دارد (احمدی،1385).
پدر و مادر، اولين كسانی هستند كه بنياد شخصيت سالم نوجوان را میگذارند. معمولا والدين، نوجوانان خود را بصورت كودك می نگرند؛ مثل اينكه گذشت زمان تغیيری در او ايجاد نكرده است. درک نكردن نوجوانان، باعث كشمكش بين آنها و والدين میشود. نوجوانان به خود حق میدهند كه درمسائل مربوط به خانه و خانواده اظهار نظر كنند و افكار، عقايد و اعمال اعضاء خانواده را مورد سؤال قرار دهند. آنها در مقابل افكار، عقايد و دستورات والدين مقاومت میكنند. از جمله خصوصيات ديگر دوره نوجوانی، مخالفت است؛ اين مخالفت بخاطر تشخص طلبی و مسبب استقلال و جداسازی خود از ديگران است. مخالفت در پسران شديدتر از دختران است؛ در اين وضعيت ناهمگون كه والدين، نوجوانان را ناسازگار می دانند و نوجوانان هم رفتار والدين خود را قبول ندارند، امكان وقوع بسياری از حوادث ناگوار برای نوجوان وجود دارد (باوی ، 1388 ).
بى شك، شيوع پرخاشگرى در ميان نوجوانان، موجب نگرانى بسيارى از خانواده ها، اوليا، مربيان و مسئولان كشور است. گسترش روزافزون اين نابهنجارى رفتارى، بر زندگى فردى و اجتماعى انسان ها، تأثيرات منفى گذاشته و آرامش و احساس ايمنى را مورد تهديد قرار مىدهد. البته توجه به اين نكته ضرورى است كه رفتار پرخاشگرانه هميشه نامطلوب نيست، بلكه داراى حكمتهايى از جمله دفاع و دفع خطراتى است كه بقا و ادامه زندگى را تهديد مىكند، ولى اگر مهار نشود و به راههاى صحيح هدايت نگردد، همين ابزار دفاعى، موجب آسيبهاى جبران ناپذيرى مىشود (اكبري، 1381).
احساس تنهايی
پرداختن به احساس تنهایی از این جهت مهم است ، که مانع شکوفایی استعدادهای ماست. انرژی های حیاتی ما را بیهوده می گیرد و ما را در اوهام و تصورات باطل ، نگه می دارد. سرمایه واقعی ما که وقت است را معطل می گذارد. دیگر اینکه عمق خطاهای شناختی و معرفتی و حسی ما را بیشتر می کند. ترس ما را از محیط اطراف ، افزایش می دهد. اضطراب خود را نمی توانیـم ببینیـم و بدین شکل آسیب های جسمی به ما وارد می شود. در احساس تنهایی ، بی دفاعی و فرار از چالش های زندگی نهفته است. برای انسانی که در مقطع و دقیقه اکنون در این جهان زندگی می کند ، شناخت ریشه و علت احساس تنهایی بسیار مهم است. در صورتیکه امروزه به چاره ننشیند ، فردا خیلی دیر است. تاوان سنگینی می طلبد. چرا که جهان ما دیگر شتاب گرفته است. آنکه در خلوت خود زندگی می کند ، جهان را تجربه نمی کند. آنچه را که تجربه می کند ، حرمان و خسران و زیان است. در صورتیکه امروز امکان دست یابی به هدفها و استفاده از فرصتها بیش از هر زمانی فراهم است. تنها باید علت فرار خود را بشناسیم و بدون آنکه خود را به خاطر عقب نشینی و یا به عنوانهای دیگری که بر رفتار خود می گذاریم ، ملامت کنیم ، مهارتهای ارتباطی خود را بالا ببریم و انگیزه های خود را برای زندگی کردن موفقیت آمیز بشناسیم. امروزه دیگر درمان احساس تنهایی و یا رفع آن چندان دشوار نیست. تنها کافی است که از لاک خویش بیرون بیاییم و برای درک وضعیت خود مطالعه کنیم و چاره بیند یشیم. درمان در چند قدمی ماست ، در صورتیکه طالب بیرون رفت از وضعیت پیش آمده باشیم (آزاد ، 1368).
همه ما به ترتیبی از احساس تنهایی رنج می بریم. بطوریکه گاهی این احساس تنهایی به آزار تنهایی مبدل می شود و ما را کلافه می کند. گاهی از این حد هم فراتر می رود و به احساس بی کسی و ناامنی تغییر شکل می دهد. در وجود ما مبدل به ترس فراگیر می شود. اضطراب را در ما تشدید می کند بطوریکه نمی توانیم به امور عادی زندگی خود رسیدگی کنیم. چرا که مداوم بطور ناخودآگاه در حال فرار از این احساس و آزار هستیم. به علاوه خود را بخاطر تنها بودن و تنها شدن ملامت می کنیم از این رو احساس خوشـی هم نسبت به خـود نداریم. در این صـورت نه تنها دیگران ما را تنها گذاشته اند خود ما نیز خود را تنها گذاشته ایم که این واقعاً بی مهری و نوعی خشونت بخویش است.
تمایل برای صمیمیت بین فردی با هر انسانی از زمان تولد تا مرگ وجود دارد و هیچ انسانی نیست که به خاطر از دست دادن آن مورد تهدید قرار نگیرد. انسان با نیاز به ارتباط و صمیمیت متولد می شود(هنریش و گلون، 2006). ماهیت انسان به طور طبیعی اجتماعی است . از نظر بامیستر و لری( 1995) نیاز به تعلق داشتن در انسان یک انگیزه اساسی را شکل می دهد و باعث افکار ، هیجانات و رفتارهای بین فردی می شود. این نیاز شامل یک تمایل فراگیر برای ایجاد و حفظ حداقل چند ارتباط بین فردی مثبت، پایدار و مهم است.
در حالی که تفاوت های فردی در شدت نیاز تعلق داشتن و چگونگی بر آوردن آن وجود دارد ، ارضاء این نیاز مستلزم تعاملات مثبت و زیاد با افراد دیگر در یک موقعیت با دوام است که منجر به شادکامی و سعادت طرفین می شود. بنابراین ، افرادی که در برقراری و حفظ روابط رضایت بخش با دیگران ناتوان هستند و در نتیجه در بر آوردن نیاز تعلق داشتن مشکل دارند ، احتمالا حس محرومیتی را تجربه می کنند که خود را با « احساس تنهایی » نشان می دهد (هنریش و گلون ، 2006).
فرايند اجتماعي شدن يكي از جنبه هاي مهم رشد انسان است . ذاتي بودن زندگي جمعي در انسان ها ضرورت تماس با ديگران را به عنوان امري اجتناب ناپذير نموده است . رشد اجتماعي در بردارنده ي ارتباط سالم و منطبق با موقعيت در افراد است . بنابراين مسأله رشد اجتماعي به عنوان يكي از زمينه هاي فعاليت نظام تعليم و تربيت همواره مورد توجه بوده و تحقیقات متعددی در زمینه تاثیر مهارت های اجتماعی و ارتباطی بر تطابق ، سازگاری آتی و احساس تنهایی کودکان انجام شده است. کودکانی که مهارت های کافی کسب کرده اند در ایجاد ارتباط با همسالان و یادگیری در محیط آموزشی موفق تر از کودکانی هستند که فاقد این مهارت می باشند( آشر و تیلور،1981). تعداد قابل ملاحظه ای از کودکان به دلایل مختلف موفق به کسب مهارت های اجتماعی و ارتباطی نمی شوند و اغلب مهارت های رشد نیافته و ضد اجتماعی و نامناسب که همراه با گوشه گیری و تنهایی است را از خود بروز میدهند. بیشتر این کودکان در آینده نیز با مشکلات سازگاری روبرو می شوند ( واکر و هوپس، 1976).
بسیاری از نیازها و شکوفا شدن استعدادها و خلاقیت های انسان فقط از طریق تعامل بین فردی و ارتباطات اجتماعی می تواند ارضاء شده و به فعلیت در آید( گرشام و الیوت، 1993). در واقع خودشناسی ، برقراری ارتباط موثر و متقابل با دیگران ، پذیرش مسئولیت اجتماعی و همکاری صحیح و مناسب با دیگران از اهداف اساسی تمامی نظام های تربیتی است که در ارتباط با این مسئله بررسی و ارزیابی مهارت های اجتماعی و ارتباطی کودکان و نوجوانان از دیر باز مورد توجه خاص روان شناسان و متخصصین تعلیم و تربیت بوده است ( مک فال 1982 به نقل از ماتسون و همکاران، 1983). مهارت های اجتماعی و ارتباطی طیف گسترده ای از رفتارها از قبیل توانایی شروع ارتباط موثر و مناسب با دیگران ، ارائه پاسخ هایی مفید و شایسته ، تمایل به رفتارهای سخاوتمندانه ، همدلانه و یاریگرانه ( مریل و کیمپل1998 ) و پرهیز از تمسخر ، قلدری و زورگویی به دیگران را شامل می شود( ماتسون و همکاران، 1983).با توجه به اهمیت مهارت های ارتباطی و نقش آن در تعامل و ارتباط با دیگران در ادامه بحث به مسئله احساس تنهایی و اهمیت مهارت های ارتباطی برای مقابله با احساس تنهایی پرداخته می شود.
تعریف احساس تنهایی :
احساس تنهایی ، احساس منفی و بازدارنده که در خلوت و در جمع آن را احساس میکنیم در خانواده بودن و تنها بودن. در اجتماع بودن و تنها بودن. در کلاس بودن و تنها بودن. در دانشگاه بودن و تنها بودن. خود را در همه حال تنها و بیکس حس میکنیم. آرزو میکنیم که حامی داشته باشیم بتوانیم به کسی تکیه کنیم. احساس خطر میکنیم. احساس ناامنی میکنیم. احساس ترس میکنیم همه اینها بصورت عوامل بازدارنده درمیآیند تا نتوانیم با دیگران رابطه معقول و مطلوب برقرار کنیم و در ثانی استعدادهای نهفته خود را شکوفا کنیم همواره میخواهیم که از این احساس خلاص بشویم یا با آن کنار بیا ییم. خود را خواستنی نمیبینیم. تصویر ذهنی کج و معوجی از خود داریم. نقایصی در خود سراغ میگیریم که بیشتر ما را در انزوا و تنهایی نگه میدارد. نمیتوانیم علت این احساس را درست بفهمیم. خیال میکنیم که عیبهایی با ماست که باید به اجبار تنها بمانیم. احساس تقصیر و احساس گناه میکنیم. خود را سرزنش میکنیم یا اینکه خود را مستحق سرزنش و ملامت میدانیم. وجود خود را کوچک و حقیر میشماریم این فرآیند ذهنی ، فکر ما را مدام به خود مشغول میکند. بطوریکه همواره احساس خستگی و دلمردگی میکنیم. شور و شوق ما برای بازی و درس خواندن و تفریح کردن رفته رفته کم میشود. و از همه کناره میگیریم. تنها از سر نیازهای غریزی است که ممکن است که قدمی به سوی دیگران حتی اعضای خانواده خود برداریم. در برخی از وضعیتها احساس تنهایی و نفرت از دیگران نیز بشدت وجود دارد ولی ما این احساس را به دیگران فرافکنی میکنیم ، تا توجیهی برای تنها ماندن خود داشته باشیم.
در احساس تنهایی ، رنجش از خود و از دیگران وجود دارد. رنجش ، منجر به خـشم نیز میشود. فرآیند عصبیت در ابتلا به احساس تنهایی نیز وجود دارد. کودکانیکه در کودکی از سوی همسالان خویش آزار دیدهاند ، در صورتیکه به تصادفی بودن این وضعیتها و بیمعنا بودن آنها پی نبرند ، همچنان در نوجوانی و یا جوانی و یا حتی در میانسالی و بزرگسالی گرفتار این احساس باقی میمانند. با این وصف ، احسا تنهایی بیشتر ناشی از بیتوجهی پدر و مادر و انتقاد مستمر آنان از فرزندان خویش است. و نطفه آن در خانواده بسته میشود.
احساس تنهايي به معناي تفاوت مابين سطح مطلوب و سطح موجود روابط اجتماعي افراد است و هر چه اين تفاوت بيشتر باشد احساس تنهايي بيشتر است (هيمن ،1998 ) .
احساس تنهايي با برخي ويژگي هاي روان شناختي مانند عزت نفس پايين ،اسناد بيروني موفقيت ها ،خجالت ، شرم ،درون گرايي و پرخاشگري مرتبط است (روتنبرگ و همكاران 2004).
احساس تنهایی ، حالت ناراحت کننده ای است که زمانی به وجود می آید که بین روابط بین فردی که فرد تمایل دارد آنرا داشته باشد و روابطی که وی در حال حاضر دارد ، فاصله وجود داشته باشد ( پپلائو ، 1982). این تعریف بر خصوصیت عاطفی احساس تنهایی تاکید می کند. احساس تنهایی یک تجربه عاطفی ناراحت کننده است ، اما بر عنصر شناختی نیز تاکید دارد. به این صورت که احساس تنهایی ناشی از این ادراک است که ارتباطات اجتماعی فرد، برخی از انتظارات او را بر آورده نمی کند.(روتاسالو ، 2006).
باید توجه داشت که احساس تنهایی ، اگر چه از طریق خصوصیات عینی و کمی روابط اجتماعی (مثل فراوانی تعاملات یا تعداد دوستان ) تحت تاثیر قرار می گیرد، اما از طریق ارزیابی های ذهنی و کیفی این روابط ، مثل رضایت از ارتباطات یا صلاحیت اجتماعی درک شده ، بیشتر تحت تاثیر قرار می گیرد (آشر و پاکویت2003، کاترونا 1982 ،جونز 1982 ، ولر 1983).
احساس تنهایی افراد درگیر را با احساس خلاء ، غمگینی و بی تعلقی مواجه می کند و به شیوه های مختلف بر تعاملات اجتماعی و روانی تاثیر می گذارد(هنریش و گلون، 2006).
پپلائو( 2007) احساس تنهایی را احساس ناخوشایندی می داند که در نتیجه کاستی در شبکه ی روابط اجتماعی فرد به صورت کمی و کیفی و عدم دسترسی به روابط نزدیک و مطلوب با دیگران به وجود می آید.
الهاگين 2004 تنهايي را به عنوان تجربه اي منفور ،پريشان كننده و ناخوشايند بيان مي دارد كه باعث مي گردد نوجوان احساس حقارت كرده و حالات خلقي ناراحت كننده اي را تجربه كند، شايد تنهايي ،نتيجه ي تعامل هاي بين كودك و سبك هاي فرزند پروري والدين است .
بلاي (1989 به نقل از ديل و اندرسون 1998) احساس تنهايي را بر پايه ي سه مؤلفه ي شناختي ، خلقي و رفتاري تعريف مي كند . جونز و همكاران (1990) گزارش كرده اند كه بين احساس تنهايي و شرمساري ،همبستگي مثبت از 40% تا 51% وجود دارد . همچنين بين احساس تنهايي و اضطراب بالا به ويژه به لحاظ اجتماعي همبستگي وجود دارد . موري و شولتز (1983 ) نشان داده اند كه ارتباط مثبت معناداري بين احساس تنهايي و اضطراب حالت و صفت وجود دارد .
تجربه تنهايي ،مسئله اي جهاني است كه همه انسان ها كم و بيش آن را تجربه كرده و با زندگي آنها همراه شده است . افراد مختلف در همه فرهنگ ها ، نژادها ،طبقات اجتماعي ،سنين و زمان ها تنهايي را تجربه مي كنند . با اين حال در ادبيات روان شناختي به اين مسئله توجه زيادي نشده است .الیوت(1993) احساس تنهايي را مي توان نارسايي و ضعف محسوس در روابط بين فردي دانست كه به نارضايتي از روابط اجتماعي منجر مي شود . آشر( 1990) تنهايي را هوشياري شناختي فرد از ضعف در روابط فردي و اجتماعي خود توصيف مي كنند كه به احساس غمگيني ،پوچي يا تأسف و حسرت منتهي مي شود . قبل از آن ،ميروهاست (1997 به نقل از بندورا) تنهايي را به عنوان احساس ناراحتي از انزوا و طرد توسط ديگران تعريف كرده بودند . تنهايي در كودكان و نوجوانان ، نشان دهنده ي نارسايي و ضعف ارتباط هاي بين فردي با همسالان است كه به نارضايتي از روابط اجتماعي با كودكان ديگر منجر مي شود . گولمان(1995)، پژوهش ها نشان مي دهند كه مشكلات هيجاني و روان شناختي فراواني در كودكان و نوجوانان مبتلا به احساس تنهايي مشاهده مي شود . تجربه تنيدگي و اضطراب ،رفتارهاي پرخطر مانند سيگار كشيدن و استفاده از مواد مخدر ، گريز از مدرسه افسردگي و الكليسم ، كم رويي و جرات ورزي پايين، اطمينان و حرمت به خود پايين (الهاگین، 2004)، در كودكان و نوجوانان داراي احساس تنهايي گزارش شده است .
به طور کلی احساس تنهایی با مشکلات روانی –اجتماعی ( نظیر عزت نفس پایین ، شایستگی پایین، تعاملات اجتماعی ضعیف ) ، سلامت روانی ( نظیر اضطراب ، افسردگی ، رفتارهای خودکشی) و سلامت روانی ( نظیر عملکرد ایمنی و مشکلات خواب ) مرتبط است(هنریش و گلون ، 2006 ). یافتههای پژوهشی موید آن است که احساس تنهایی یک عامل سبب شناختی در سلامت و بهزیستی جمعیت های گوناگون می باشد و پیامدهای آنی و دراز مدت جدی در بهداشت روانی دارد(هنریش و گلون، 2006 ).
آبراهام اچ مازلو 1970 يكي از خصيصه هاي باند افراد خودشكوفا را تمايل به خلوت گزيني و تنهايي معرفي مي كند .
پژوهشگران براين عقيده اند كه عوامل بسياري در ايجاد احساس تنهايي در كودكان و نوجوانان دخالت دارند . اين عوامل را مي توان به دو دسته عوامل خارج و داخل از محيط مدرسه تقسيم نمود . برخي از عوامل خارج از محيط مدرسه شامل مشكلات خانوادگي ،انتقال به مدرسه جديد ،از دست دادن يكي از والدين يا در ارتباط با موضوع هايي همچون عشق هستند . از جمله عوامل مربوط به محيط مدرسه نيز شامل طرد شدن توسط همسالان به دليل ضعف در مهارت هاي اجتماعي ،ارتباطی و مشكل در دوست يابي هستند و همچنين ويژگي هاي شخصيتي مانند كمرويي ،اضطراب و حرمت به خود پايين نيز مي تواند منجر به احساس تنهايي در كودكان و نوجوانان شوند (الهاگین ، 2004).
در فرهنگ ما ايرانيان مسئله تنهايي و تبعات مثبت و منفي آن از ديرباز مطرح بوده است . در فرهنگ اسلامي ايران خلوت گزيني ؛ اعتكاف و محاسبه نفس مورد تأكيد بوده است . مولانا شاعر پارسي گوي اين سرزمين سعادت انسان را در تنهايي مي داند :
دلا خو كن به تنها كه از تنها بلاخيزد سعادت آن كسي دارد كه از تنها بپرهيزد
اما آنچه در اين پژوهش مورد نظر ماست ،احساس تنهايي است ،نه تنها يي به معناي اعم كلمه ،و احساس تنهايي غير از تنهايي است . يعني اگر چه تنهايي مي تواند يك خصوصيت مطلوب افراد خود شكوفا باشد ،اما احساس تنهايي داراي تبعات منفي فراواني است .
امروزه بر هيچ عقل سليمي اهميت روابط اجتماعي به منظور ارضاء به نيازهاي معنوي و مادي پوشيده نيست . عده اي از نظريه پردازان جامعه شناسي اجتماعی بودن انسان را امري خطیر ،و عده اي ديگر آن را مسئله اي كه براي رفع نيازهاي انسان بوجود آمده قلمداد مي كنند . در هر صورت اهميت روابط اجتماعي براي رشد خودي واضح و آشكار است .
احساس تنهايي مي تواند عوارض منفي فراواني هم براي فرد (بهداشت روان ) و هم براي جامعه ،از لحاظ هماهنگي بين اعضاء در جهت تحقق اهداف كلي جامعه در برداشته باشد .
بسياري از مسائلي كه به نحوي با احساس تنهايي مرتبط است دركشورهاي ديگر تبيين شده است ؛ كه با توجه به تفاوتهاي فرهنگي آن جوامع انجام پژوهش در اين زمينه ، و تبيين مسئله در اين سرزمين ضروري به نظر مي رسد .
احساس تنهایی را چگونه باید شناخت؟
احساس تنهایی را به دو صورت میشناسیم.
- صـورت اول با احـساس بیهودگی در زندگی میشنـاسیم. با احـساس پوچی ، با احـساس بیاطمینانی نسبت به خود در اینصورت خود را در فعالیتهای گوناگون غرق میکنیم.
- صورت دوم با احساس ترس از رابطه با دیگران و با نزدیک شدن به دیگران با احساس اضطراب و نگرانی از حالتهای ناشناخته و نامعلوم از احساس طرد شدگی و بیکسی. در اینصورت تشنه رابطه با دیگرانیم. محبت و مهر دیگران را گدایی میکنیم.
در برابر احساس تنهایی چه میکنیم؟
راه فرار را در پیش میگیریم. احساس تنهایی جدا شدن از وضعیت طبیعی و گرایش به وضعیت مصنوعی و ساختگی است. وقتی در ارتباط طبیعی با دیگران نیستیم لاجرم به وسایل تنهایی پرکن مثل رادیو – تلویزیون – کتاب – روزنامه – مجله – تلفن پناه میبریم. استفاده از این وسایل بخودی خود نشاندهنده احساس تنهایی نیست. در واقع اضطراب خود را به نوعی نمیبینیم. نمیخواهیم ببینـیم. فرو مینشانیم و یا با این وسایل رسانهای تخدیر میکنیم.
ما برای پر کردن احسـاس تنهایی خود به گریزگاههایی پناه میبریـم به گروههایی وابستـه میشویم. انجمنهایی را برای عضویت انتخاب میکنیم. خود را در ایدهها و ایدئولوژیهایی گم میکنیم. پس احساس تنهایی (خود را گم کردن) هم به عنوان یک مکانیزم دفاعی پنهان وجود دارد. در حالیکه انسان طبیعی باید در همه حال بتواند خود را پیدا کند یا در اختیار خود باشد.
احساس تنهایی بخودی خود مشکل نیست. همه کم و بیش در یک جامعه رقابتی به آن مبتلا هستند. نیاز به پر کردن احساس تنهایی باعث شده است که سرگرمیهایی خلق بشوند. در صورتیکه انسان احساس تنهایی نمیکرد این سرگرمیها هم بدین صورت بوجود نمیآمدند. با این حال وقتی احساس تنهایی تبدیل به آزار تنهایی میشود با اضطراب و ترس و احساس ناامنی رابطه پیدا میکند. بنابراین موضوع را باید جدی گرفت به خاطر اینکه وقت و انرژی حیاتی انسان از بین نرود. وگرنه احساس تنهایی بیماری تلقی نمیشود. پس باید آن را چاره کرد. با این همه مسئله مهمی نیست. مسئلهای چارهپذیر است. مشروط بر اینکه شخص از این احسـاس فرار نکنـد. فرار از احساس تنهایی اسـت که منـجر به اضـطراب و آزار تنهـایی میشود. ما در این گفتار رابطه احساس تنهایی را با احساس ناامنی ترس ، نومیدی ، حرمان، فرار از خود و انزواطلبی مورد بررسی قرار میدهیم. برای ساده کردن بحث احساس تنهایی را به سه نوع تقسیم میکنیم.
1. احساس تنهایی ذاتی
2. احساس تنهایی عرضی و اکتسابی
3. آزار تنهایی
احساس تنهایی ذاتی :
ما برای اثبات احساس تنهایی ذاتی هم دلیل داریم و هم علت. علت : اینکه انسان بتدریج احساس فردیت میکند. احساس میکند که در جهان با این شگفتی فرد است. تنهاست منافع او در تضاد با منافع دیگران است. عظمت کائنات حقارت او را هر لحظه به او گوشزد میکند. میبیند که در برابر طبیعت چقدر کوچک است. شاید احساس حقارت درونی که انسان بعداً دچارش میشود ناشی از حقارت و کوچکی در برابر شگفتی کائنات باشد. در واقع این ایده میتواند نظر افلاطون ، که هر پدیده تصویری است از پدیده اصیـل که وجود دارد را ثابت کند. بـنابراین وجود عظـمت طبیعت میتواند دلیل احساس تنهایی ذاتی را توجیه کند و تاملات درونی انسان درباره خود میتواند به این احساس تنهایی دامن بزند و یا جان ببخشد. تاریکی و ظلمت شبانه و تنهایی فیزیکی انسان در این ظلمت میتواند ترس انسان را از وجود توجیه کند. اگزیستانسیالیستها به تعبیری میگویند : انسان یعنی دلهره. اگزیستانسیالیستها انسان را مختار فرض میکنند و انسان مختار نمیتواند از مسئولیت فرار کند. بنابراین دچار دلهره میشود. شاید بتوان بین دلهره و احساس تنهایی انسان رابطهای برقرار کرد. انسان هر قدر متکی به نیروهای ماوراءالطبیعه باشد احساس تنهایی او کمتر میشود چون متکی به نیروهای ناشناخته است. ولی انسان که از دوران سنت خارج شده و میخواهد جامعه ای مطابق با الگوهای خویش بسازد ، نمیتواند در آن واحد مثل اشخاص سنتی بیندیشد. پس بازگشت به عقب ممکن نیست. در برابر هم مسایل و مشکلات خوابیده است که انسان مسئول باید برای آنها چاره اندیشی کند. وجود مسئله و حل آن خود بخود عامل بروز احساس تنهایی در این کائنات نیز میشود. احساس فردیت ملازمه دارد با احساس تنهایی. از این روست که غربیها مبتلا به احساس تنهایی و متعاقب آن احساس افسردگی هستند.
احساس تنهایی عارضی :
آدمی وقتی که احساس تنهایی میکند در اجتماع و جامعه حضور دارد و زندگی میکند در برابر یک عمل قرار میگیرد و آن ارتباط با دیگران است. ارتباط به خودی خود ساده است. ولی برای همه ساده نیست. اشخاص در ارتباط با هم زخمی میشوند. آسیب میبینند. تجربه تلخی از ارتباط برای همه وجود دارد. ابتدا باید از خود بپرسیم چرا چنین احساسی در جمع زاییده میشود. پاسخ این است که جمع قائل به مقایسه و رقابت است. جمع از نظر روانی مشکل و مسله دارد. مردم ، جامعه را به میدان مبارزه تبدیل کردهاند. در این میدان مبارزه برای ثروت ، شهرت ، اثبات خویش و اثبات برتری خویش و کمتری دیگران است. خب در چنین شرایطی هم آسیب میبینند همه از هم تصور رقیب و دشمن را دارند.
به ظاهر صلح و آرامشی برقرار است ولی در باطن جنگی بیامان در کار است. وجود رقابت و اشتیاق برای اثبات خود و یا نیاز برای برتریجویی باعث میشود که فرد خود را تنها حس کند. جامعه هرقدر آزادتر به نظر برسد احساس تنهایی شخص عمیقتر میشود. بشر به امنیت احتیاج دارد. امنیت پادزهر احساس تنهایی است که بتدریج مبدل به آزار و تنهایی میشود.
البته گروهی به دستاویز عرفان میخواهند که از این احساس تنهایی بگریزند. در واقع از عرفان به عنوان محل فرار و گریزگاه استفاده میکنند. البته موفق هم نمیشوند. چون ذات جامعه با چالـش همراه است چالشـی که در هر عمـل اجتمـاعی و فعـالیـت فـردی به چـشم میخورد. بطور مصـنوعی نمیتوان چشم را بر مبارزه و چالش زندگی بست. در واقع فرار از اجتماع نمیتواند مشکل تنهایی ما را چاره کند. احساس تنهایی که مبدل به آزار تنهایی شده است. بوسیله عرفان تخدیر میشود و بطور موقت خنثی میشود.
رابطه احساس تنهایی با ترس و اضطراب
فردی که خود را در جامعه تنها حس میکند بزودی احساس امنیت در او کاهش مییابد به نوعی خود را در محاصره و تنها میبیند. به نوعی میترسد. به نوعی مضطرب میشود. جامعه برای موفقیت و بدست آوردن وجه اجتماعی و مکنت فردی تبلیغ میکند و این تبلیغات برای همه فریبنده است. تلاش برای موفقیت اضطراب زاست. چون باید لقمه را از دهان رقبا گرفت. از اینجا یک دور فاسد آغاز میشود. فرد نیاز به موفقیت دارد. از سوی دیگر در برابر رقبای خود بیدفاع قرار گرفته است. پس ترس او قابل توجیه است. از اینجا هم وسایل دفاعی اختراع میشود.
مکانیزمهای دفاعی بوجود میآید. ترس را باید با قدرت نمایی چاره کند. فرد به خوبی میداند که تفنگ او کم وبیش خالی است. از سوی دیگر نگهداشتن وضعیت روحی و موقعیت اجتماعی احتیاج به گذاشتن انرژی دارد. صرفنظر از افراد که رقیب و بعضاً دشمن اویند حکومت نیز بصورت دستگاههای قضایی و انتظامی خواب را از چشم فرد میربایند. زیرا فرد به قسمت خود از زندگی راضی نیست. جامعه طبقاتی است و او میخواهد از نردبان طبقات بالا برود. فرصت هم کوتاه است. پس باید خطر کند. خطر کردن بخودی خود اضطرابزاست. برای مثال : محصلی که در کلاس درس میخواهد بدرخشد نگران سایر بچههاست که نکند با او دشمنی کنند چرا که رقابت بین آنان حکمفرماست. از این رو بندبازی را یاد میگیرد. بندبازی به خودی خود اضطرابزاسـت. از یک سو نـیاز به جلب محبت بچههای دیگر دارد و از سوی دیگر میخواهد که از آنها جلو بزند. همین فرآیند در او ترس و اضطراب تولید میکند. ماهیت چنین رابطهای در همه زندگی وجود دارد. جامعه سرمایه داری بر این اساس ساخته و پرداخته شده است.
جلوه احساس تنهایی را زمانی میتوانیم بفهمیم که دوست نزدیکی از ما کناره میگیرد. در چنین شرایطی قدری بیتاب میشویم آزار تنهایی را به خوبی احساس میکنیم. برای اینکه از این احساس خلاص بشویم. به رابطههای دیگر توسل میجوییم.
با احساس تنهایی چگونه برخورد کنیم؟
بسیاری با احساس تنهایی زمان حال و برنامههای هدفمند ، آینده را هم قربانی تعبیر و تفسیر باطل درباره منشاء و آثار احساس تنهایی خویش میکنند. توصیه میشود که افراد اول احساس تنهایی را بصورت مثبت نگاه کنند و از خود بپرسند که چرا احساس تنهایی میکنند؟ در علتها (وجه درونی مثل احساس حقارت و ترس از نزدیک شدن به دیگران به خاطر اضطراب رد شـدن و دلـیلهای (وجه بیرونی مثل از خود راضی بودن بعـضیها کـه ما نمیتوانیم واقعیت آن را دریابیم به جای اینکه آنان را زیر سوال ببریم خود را زیـر سوال میبریم!) احساس تنهایی خویش تامل کنید ، شروع خوبی بر خودشناسی است.
حالا از خود بپرسید : من چرا احساس تنهایی میکنم چون دور و اطرافم خالی است. چون دیگران دوست ندارند به من نزدیک بشوند (خطای شناختی). چون آدم جذابی نیستم (خطای شناختی). چون بلد نیستم که با دیگران چگونه معاشرت کنیم. چگونه گفتگو کنم چگونه سلوک کنم شخصی که احساس تنهایی میکند مدام به گذشته برمیگردد. در نتیجه زمان حال و آینده را از دست میدهد. من احساس تنهایی میکنم خب بکنم. باید قدمهایی برای پیشرفت در زندگی بردارم به خاطر این احساس که نباید ماتم بگیرم. از کجا معلوم که تعبیر و تفسیرهای من درست باشد. حالا فرض میکنیم درست باشد برای چه من باید به خاطر آنها خود را ملامت کنم که ناگزیر دست از فعالیت بردارم. از کجا معلوم ، بودن با دیگران همیشه برای من مفید باشد. اکثر آدمها درباره موضوعهایی گفتگو میکنند که آنچنان وجه مثبت و مفیدی ندارد. شاید دور بودن از افراد را بتوانـم به شـکلی مثبت در زندگی خـود درآورم. از تنـهـاییهای خود بـرای یاد گرفتـن زبان خارجـی – انواع هنر – تعلیم کامپیوتر استفاده میکنم یک وجه مثبت هم دارد. باعث میشود که فرد خود را بسازد. خود را جدا ببیند و در این جداافتادگی حریم امنی برای خود بوجود میآورد. بنابراین احساس تنهایی دو سر دارد. از نظر روحی باعث ترس و اضطراب میشود و ترس و اضطراب هم به نوبه خود موجب تلاش فرد برای ایجاد حریم امنیتی میشود. ایجاد حریم امنیتی همیشه نامطلوب نیست.
چند توصیه در قالب تحلیل برای رفع احساس تنهایی :
- نخستین توصیه برای چاره کردن احساس تنهایی این است که از آن فرار نکنیم. دوم این است که قدرت روحی و جسمی خود را بالا ببریم. امروز در جامعهای زندگی میکنیم که باید قدرتمند باشیم. قدرت ضامن آسایش و آرامش ما بطور نسبی میشود.
- دیگر اینکه احساس تنهایی با تنها بودن فرق دارد. در احساس تنهایی اضطراب و تنش هست. در تنهایی اضطراب و تنش و مشغولیت ذهنی نیست. ما میتوانیم با عوض کردن مبنای فکری و تفسیری از احساس تنهایی آن را به تنهایی بدل کنیم. در تنهایی وقت داریم که خود را بسازیم.
- شخصی که تنهاست و احساس تنهایی نمیکند میتواند از تنهایی خود در راه کشـف خلاقیتهای خویش وبمنصه ظهور رساندن آنها استفاده کند. از تنهایی خود در رنج نیست. احساس اضطراب هم نمیکند میتواند با اختیار و داوطلبانه راه خود را برود حرکت و عمل و فعالیت بعدی را انتخاب کند در این انتخاب هم اجبار درونی وجود ندارد.
- شخصی که احساس تنهایی ندارد احساس آزادی دارد و فراغت درونی احساس میکند. بنابراین میتواند برحسب نیاز و ضرورتهای فردی و اجتماعی خود تصمیم بگیرد. در این تصمـیم هم واقعـیت تأثـیر دارد. در صورتیکه احساس تنهایی کند ابتدا به طور ناخـودآگاه میخواهد کاری بکند که از این احساس مبهم و کرختکننده خلاص بشود. نشانی را هم درست نمیرود سر به بیراههها میگذارد.
- احساس تنهایی نتیجه فکر است. در صورتیکه شما تعبیر و تفسیر را از ذهن خود بردارید و یا نگرش خود را به زندگی تغییر دهید احساس تنهایی رخت برمیبندد و شما از این احساس آزاد میشوید. دیگر احساس تنهایی ندارید ولی تنهایی دارید که میتوانید از آن بوجه احسن در جهت بهبود وضعیت زندگی استفاده کنید.
- وقتی ما احساس تنهایی میکنیم رفتار ما در واکنش به این احساس شکل میگیرد. در نتیجه رفتاری اصیل نیست. در صورتیکه از وضعیت درونی خود آگاه باشیم (خودشناسی) دیگر واکنشی عمل نمیکنیم. کنشی عمل میکنیم و کنش ناشی از نیاز و ضرورت به عمل و اقدام است نه در واکنش به یک احساس بیریشه داخلی. واکنش به اجبار درونی است. در صورتیکه کنش به اختیار درونی است.
با این مقدمه برای رهایی از احساس تنهایی باید از این احساس فرار نکرد. ریشههای آن را با تامل در خویش یا در مشورت با کسی که در این زمینه تجربه و تخصص داشته باشد میتوان شناخت. وقتی ریشه احساس تنهایی خود را شناختیم اصلاح و درمان آن ساده میشود. برای مثال شخصی که با همه تندخویی میکند و با عصبیت برخورد میکند و یا در رابطه با دیگران فقط به منافع خود میاندیشد با شناخت این علتها میتواند بر نابهنجاریهای رفتاری و گفتاری خود دهنه بزند. وقتی که فرد از احساس تنهایی فرار نکند بهتر میتواند آن را ببیند بهتر میتواند وسایل فرار خود را تشخیص بدهد. وسایلی که بصورت اعتیاد هم درمیآیند از این رو میتواند اعتیاد خود را به وسایل فرار خنثی کنید.
اکنون برای ارتباط مثبت و مفید با دیگران آماده میشوید در صورتیکه در ارتباط با خود و با دیگران برخورد طبیعی و عقلانی مبتنی بر تجربه ندارید. در کیفیت روابط خود تجدیدنظر کنید چرا که نسبت به خود تعـصب ندارید درهای تجربه کردن را بر روی خود مسدود نکردهاید. خطاپذیر بودن خود را قبول میکنید. همه انسانها واجب الخطا هستند اصولاً انسان با آزمون خطا است که پیشرفت و تعالی پیدا میکند.
خود را همانطور که هست بپذیرد و از ملامت خود بشدت پرهیز کند. ملامت خود اجازه نمیدهد که شخص انرژی حیاتی خود را برای اصلاح و بهبود شخصیت خویش بکار ببرد. ملامت بخود روند احساس تنهایی را تشدید میکند. با همه این احوال کسی میتواند در هر صورت خود را به حالت طبیعی برگرداند که از روبرو شدن با خود عارضی (که احساس تنهایی هم جز آن است) نهراسد. از اینکه دیگران هم خود عارضی او را ببینند وحشت نداشته باشد. شخص طبیعی کمتر از علنی شدن گرههای روحیش معذب است بیشتر در پی اصلاح و درمان خویش است. تا قضاوت و تعبیر و تفسیر دیگران. همین تعبیر و تفسیرهاست که به ما آزار روحی و روانی میرساند بنابراین باید با علتها قطع ارتباط بکند.
در چاره کردن احساس تنهایی لازم است که خود را باور داشته باشیم. قبول کنیم که احساس تنهایی معلول برخورد موردی ما با جهان بیرون است. ناشی از باورهای ماست. ناشی از ارزشهایی است که به آنها اعتقاد داریم اکنون با بازسنجی باورها ، ارزشها و اعتقادات میتوانیم در آنها تجدیدنظر کنیم و با این تجدیدنظر احساسات و عواطف ما نیز به طورکلی مورد دگرگونی و تحول قرار میگیرد و از حریم بسته و منجمد خویش خارج میشویم این را هم قبول میکنیم که در همه روابط انسانی نشیب و فراز هست. رابطه بدون نشیب و فراز غیرقابل تحمل است.
طبقه بندی ویس از احساس تنهایی :
ويس (1973 به نقل از حسين چاري ) بين تنهايي ناشي از انزواي اجتماعي و تنهايي ناشي از انزواي عاطفي تفاوت قايل شده است و بر اين اساس ،دو مقوله تنهايي عاطفي در نتيجه فقدان وابستگي عاطفي فرد به اشخاص ديگر به وجود مي آيد در حالي كه در تنهايي اجتماعي فقدان مشاركت فرد در روابط و شبكه هاي اجتماعي برجستگي دارد (ارنست و كاكلوپو ،1999 به نقل از نوري ثمرين 1384 – 1385 ).
با توجه به طبقه بندی ویس) 1973) احساس تنهایی اجتماعی و احساس تنهایی عاطفی دارای ریشه های روان شناختی مختلف با تاثیرات متفاوت می باشند و از این رو می توان انتظار داشت افرادی که از لحاظ عاطفی احساس تنهایی می کنند با افرادی که از لحاظ اجتماعی احساس تنهایی دارند، از نظر پیشینه رشدی تفاوت های آشکاری داشته باشند. اغلب کودکان احساس تنهایی مبهم کوتاه مدتی را به عنوان نتایج طبیعی تعاملات اجتماعی تجربه می کنند. فقط وقتی که احساس تنهایی مزمن می شود و عواقب عاطفی جدی را در پی دارد معلمین و افراد نزدیک وی ممکن است نیاز به مداخلاتی برای او داشته باشند( آشر و گازیل ،1999).
احساس تنهایی با کودک آسیبدیده درون ما ارتباط دارد
بدون شک احساس تنهایی ما میتواند ناشی از فشارهای شدید دوران کودکی ما باشد. در دوران کودکی اسـت که بسیـاری از گرایشهای روانی و رفتاری ما شکل نهـایی خـود را میگیرند. ولی این بدان معنا نیست که قابل تغییر نیستند کودک آسیبدیده درون ، کودک مرعوب درون ، کودک ترسخورده درون ، کودک آتوریته زده درون ، کودک شکسته درون ، کودک مجروح درون است که با خود احساس تنهایی را به بزرگسالی یا میانسالی یا جوانی میکشـاند. این کودک است که در ما زنده میشود و راه انزوا و تنهایی را در پیش میگیرد و خود را مستحق و ارزشمند ارتباط نمیبیند. کودکی که توسط پدر و مادر مستبد که نتوانسته اند روح زمان را احساس کنند و با هما ن شیوهای که تربیت و یا تربیت نشدهاند ، خواستهاند کودک خود را هم تربیت کنند و این دسته گل را به آب دادهاند. اکنون میبینند که فرزندشان آنچنان انگیزهای برای اجتماعی بودن ندارد. بیشتر میخواهد در خلوت خود بسر ببرد. این اجتماع است که کم و بیش میتواند زورسالار باشد و این وضعیت نابهنجار را بوجود آورد و نمیخواهد بفهمد که کودک هم حقوقی دارد.
امروز حتی بافت فکری بچهها نیز تغییر کرده است. هنگامی که والدین نتوانند این وضعیت را دریابند. در نتیجه در هر مناسبتی با تهاجم و حمله به کودک برخورد میکنند. از این روست که روح اجتماعی را در کودک ضعیف میکنند و او را رفتهرفته به انزوا و خلوت سوق میدهند بنابراین ابتدا باید کودک را شناخت. این حسی را که گذشته به ما میدهد ، درک کرد. بازگشت ذهنی را به گذشته بفهمید. بدون سانسور باید با گذشته خویش برخورد کرد. چرا که کودک درون تمایل به ملامت بخود دارد یا دیگران را ملامت میکند. همین باعث میشود که نتواند مسئولیت چالشهای موجود را به عهده بگیرد. در نتیجه کنارهگیری و عقبنشینی را برمیگزیند که راحتتر است. رفتهرفته به نوعی ، با این شیوه زندگی عادت میکند.
بریدن از عا دت نیز بتدریج دشوار میشود. پس احساس تنهایی بصورت معضلی درمیآید بنابراین باید گذشته را بدون نقاب دید. عادتها و قالبهای گذشته را که در واکنش به برخورد والدین و اجتماع پیرامون خویش گرفتهایم بازشناسی کرد. عادتها و قالبهایی که بصورتی خودکار در ما فعال هستند. باید هوشیار بود که با تعبیر و تفسیر به این قالبها و عادتها نگاه نکرد. این تصاویر ذهنی مرده ، در ذهن ما بصورتی زنده و فعال درنیایند. به شکل اشباح مرده و تصاویر در گذشته به آنها نظر انداخت. در این صورت است که تأثیر منفی آنها در فرآیند زندگی روزانه ما نمود پیدا نمیکنند.
تفاوت احساس تنهایی با کمرویی و افسردگی:
ویس (1973) معتقد است که صرفا احساس تنهایی به معنای کمرویی یا ناتوانی و معلولیت اجتماعی نیست. همچنین احساس تنهایی لزوما همیشه به معنای تنها بودن نیست. ممکن است یک نفر در جمع آشنایان و دوستان و در حین حضور در جشن ازدواج یکی از بستگان احساس کند که تنهاست و بر عکس شخصی ممکن است در یک محیط و مکان کاملا دور از خانواده و دوستان کاملا تنها باشد بدون این که واقعا احساس تنهایی کند. به طور کلی احساس تنهایی با تنها بودن متفاوت است. انزوا یا تنها ماندن نمونه ای از تنهایی فیزیکی است و به معنی دور بودن واقعی از دیگران اسن ، ولی احساس تنهایی به عنوان حالتی روحی و روانی ناخوشایند و مخرب ( استرس زا) توصیف می شود که با این حالت فرد احساسی از جدا شدگی و یا طرد شدن از طرف همسالان را تجربه می کند و نیازمند به یک وابستگی عاطفی و رابطه دو طرفه است.
برای فهم بیشتر حالات نام برده شده از احساس تنهایی ، این مسئله مهم به نظر می رسد که بدانیم چه چیزی احساس تنهایی نیست. برای مثال احساس تنهایی هرگز افسردگی یا غم و اندوه نیست. از آن جایی افسردگی ممکن است یکی از نتایج احساس تنهایی باشد، این دو مترادف و هم معنای با هم نیستند. یک فرد تنها برای ایجاد روابط جدید برای از بین بردن حالت های نامطلوبی که از آن رنج می برد ، تمایل و اشتیاق زیادی داشته و برای آن تلاش می کند، حال آن یک فرد افسرده برای بیان کردن غم و ناراحتی اش به دیگران ناراضی و ناخرسند است، بنابراین در تنهایی می ماند. احساس تنهایی با غم و اندوه نیز متفاوت است. از آن جایی که احساس تنهایی ممکن است نتیجه مرگ همسر یا پایان یافتن یک رابطه عمیق و صمیمی باشد که تشکیل دهنده قسمت عمده ای از روابط اجتماعی فرد است، معادل با غم و اندوه نیست.غم و اندوه فرایندی از درگیر بودن با یک فقدان بزرگ و مهم می باشد ، در حالی که احساس تنهایی نمونه ایست از یکی از مولفه های فرایند پاسخ دادن به فقدان مسئله مورد علاقه ( ویس، 1973).
احساس تنهایی همیشه با یک تصویر ذهنی از خویش همراه است.
ما خود را بصورت تصاویر ذهنی مجسم میکنیم که در واکنش به آنها از جامعه کنارهگیری میکنیم. هرگز جوهر و طبیعت ما متمایل به انزوا و تنهایی نیست. احساس تنهایی نیز یک احساس القایی و تعبیر و تفسیری است. زاییده ذهن کسانی بوده است که توهمهای خویش را بصورتی کد کردهاند و برای ما بیادگار گذاشتهاند. با این همه شناخت اینکه تصاویر ذهنی واقعیت ندارند در عوض کردن نگرش ما به خودمان بسیار موثر و مفید خواهد بود.
تصویر ذهنی همیشه مشتی کلمه است که از آن تصاویر استخراج میشوند و با واقعیت ما بکلی فرق دارند. انسان هرگز بصورت تصویر درنمیآید. تصویر ساختگی است. ناشی از قضاوت و تعبیر و تفسیری است که دیگران از ما میکنند و ما نیز تحت تأثیر آنان ،ۀ نسبت به خود این تصاویر را جدی و واقعی قلمداد میکنیم هنگامی که به بدلی بودن این تصاویر واقف بشویم ، آغاز آشتی با دنیای واقعی است. در دنیای واقعی ، چالش وجود دارد. راهحل چالشها نیز وجود دارد. با کنار رفتن از زندگی چالشها سرجای خودشان هستند ما فقط زمان و انرژی بیهوده از دست دادهایم.
احساس تنهایی در روانشناسی
احساس تنهایی در روانشناسی بصورت یک اختلال شخصیتی مستقل مطرح نشده است. احساس تنهایی عارضهای است که در بسیاری از اختلالهای شخصیتی کم و بیش خود را نشان میدهد. در شخصیت عزلتطلب و مهرطلب و حتی برتریطلب که وانمود میکند از همهکس بینیاز است ، این احساس دیده میشود. در صورتیکه شخص تعادل روانی خود را بدست آورد میتواند به احساس تنهایی خود غلبه کند. عارضه احساس تنهایی را بخودی خود نباید جدی گرفت. همه کم و بیش مواقعی آن را تجربه میکنند زمانی بصورت عارضه جدی درمیآید که این احساس همیشه با ما باشد. آنوقت است که کنشها و واکنشهای رفتاری ما را تحت تأثیر قرار میدهد.
احساس دیگری هست که از آن در روانشناسی به فقدان یاد میشود. یعنی وقتی که عزیزی را از دست میدهیم و یا در زندگی شکست بزرگی میخوریم و تعادل خود را از دست میدهیم. پیامد فقدان یکی از نزدیکان یا شخصیت مورد عشق و احترام ما میتواند احساس تنهایی مفرطی را به ما تحمیل کند که عوارض جانبی روان تنی هم دارد.
ریشه احساس تنهایی را در کجا باید جستجو کرد؟
درصدی در فطرت و ذات آدمی است. شاید در حیوان هم به گونهای باشد ، هر چند در حیوانات به طور غریزی وقتی خانواده از هم جدا میشوند ، بروز میکند. نگاه کنید به غزالی که از مادرش جدا میشود ، یا گوزنی که از مادر دور میماند و یا بچه فیلی که شیری در کمینش نشسته و مادر چارچشمی مراقب است. احساس غربت ، تنهایی ، بیکسی در فطرت حیوان و انسان هست. ولی انسان میخواهد این معادله را به شکلی به هم بزند. آگاهی میخواهد بر احساس تنهایی و بیکسی خط بطلان بکشد.
دیگر اینکه منشاء واقعی احساس تنهایی و یأس ، در کودکی است. وقتی که باید مورد توجه و مواظبت بوده ، از وی مواظبت نکردهاند. وقتی در محیطی زندگی میکرده که در آن محیط از او حمایت نمیشده است ، دیگر اینکه نه تنها به او احترام نمیگذاشتهاند ، او را تحقیر هم میکردهاند. احساس تنهایی متعلق به موجود درماندهای است که از هر طرف میرفته ، با در بسته روبرو میشده است. متعلق به جوانی است که از کارهای مختلف عذرش را خواسته باشند. هیچ حامی نداشته باشد. طفل نیاز به حامی دارد. احساس داشتن حامی ، به او کمک میکند که نترسد ، اضطراب پیدا نکند ، احساس امنیت داشته باشد ، طفل احتیاج به ارزشمندی دارد برای سالها کودک نیاز به این توجه و احساس امنیت دارد. وقتی این حمایتها نبـاشد ، کودک مستأصل و درمـانده میماند. خـود را خواستـنی نمـیدانـد. خود را مزاحـم میشمارد. انسانی که احساس مزاحمت دارد ، از خودش راضی نیست. بشدت احساس ناخواستنی بودن و تنهایی میکند. احساس میکند که در این دنیا تنهای تنهاست.
احساس تنهایی میتواند ناشی از فرافکنی نفرت باشد. وقتی من احساس میکنم که ناخواستنی هستم ، همیشه خود را مقصر نمیدانم ، شما را هم مقصر میدانم ، از این رو کینه شما را بدل میگیرم. از شما نفرت پیدا میکنم. برای اینکه نفرت خود را توجیه کنم ، آن را به شما نسب میدهم. اینکه شما از من بدتان میآید ، پس بد آمدن من از شما ، قابل توجیه و قابل قبول است. بنابراین در نفرت ورزیدن به شما که با کینه و نفرت با من در ارتباطید (تصور من) احساس گناه نمیکنم.
نیاز به وابستگی هم دلیل احساس تنهایی است : نیاز به وابستگی از احساس عدم امنیت به وجود میآید. احساس عدم امنیت نیز ناشی از احساس تنهایی میتواند باشد. همه وابستگیهای عصبی ناشی از ترس و احساس ناامنی و احساس تنهایی است. ما به جای اینکه چاره احساس تنهایی خود را بکنیم ، دنبـال مفر میگردیـم. میخواهیم در برابر آن احساس دیگری را قرار دهیم ، اکنون با گرویدن به یک فرقه درویشی و یا جمعیتی که هیچ سنخیتی با طرز تفکر ما ندارد و یا شرکت در مهمانی که هیچ جاذبهای ما ندارد و یا شراکت در نهادها و بنیادهایی که با رشته ما همخوانی ندارد سعی میکنیم که از این احساس راحت بشویم. این احساس را در خود از بین ببریم. نمیدانیم که احساس تنهایی با فرار از خود یعنی از احساس تنهایی ، تعلق و وابستگی را از میان نمیبرد. یک واکنش عصبـی است. در صورتی از بین میرود که احساسات همزاد آن یعنی ناخواستنی بودن ، احساس طردشدگی ، احساس ناامنی ، از بین رفته باشند. این احساسات مثل زنجیر بهم ارتباط دارند و یکدیگر را تقویت میکنند.
درست نیست که ما از دیگران فاصله بگیریم. ما به دیگران نیاز داریم و دیگران به ما نیاز دارند. تیپ عزلتطلب از دیگران کنار میکشد. چون تجربه ناراحت کنندهای از دیگران دارد. چون احساس ناامنی میکـند. چون غرور سرکوب شـده دارد چون میخواهد تنبلی خود را توجـیه کـند. چون نمیخواهد زیاد زحمت بکشد. از این رو کنار میرود ولی این یک تیپ پسیکولوژیک است که با زندگی طبیعی و هنجار همخوانی ندارد. رفتهرفته از دیگران عقب میماند و این عقبماندگی در آینده برای او دردسرساز میشود. چرا که در جامعه در هر صورت نیازهای ما باید برآورده شود. نیازهای خانواده ما نیز ولی تیپ عزلتطلب فرصتها را سوزانده است تیپ پسیکولوژیک بطورکلی به بهانه اینکه همه بدند خود را از دیگران دور نگه میدارد.
رابطه بین ترس و احساس تنهایی
ترس از ارتباط ، ترس از جا ماندن ، خالق احساس تنهایی میتواند باشد. ترسی که تبدیل به اضطراب شده باشد نگرانی از اینکه در جمع همه نقایص ما را ببینند. دختری که خیال میکند ، زیبا و مطلوب نیست ، یعنی مورد تحقیر و سرزنش یکی دو نفر قرار گرفته خود را در اتاقش حبس میکند. در صورتیکه به اصرار خانواده ناگریز به ترک اتاق بشود ، بشدت واکنشهای عصبی نشان میدهد. در صورتیکه این تصویر ذهنی که او در ذهنش ساخته ، پوچ و بیمعنی است. ولی ذهن یک نوجوان این را تشخیص نمیدهد. خانوادهها باید با صبوری ریشه انزواطلبی و واخوردگی فرزندان خود را پیدا کنند. ریشه که پیدا شود ، علت که برملا شود ، درمان راحت و ساده است. احساس سرزنش خود و احساس گناه ، شرم و خجالت به همراه میآورد. شخصی که ارزشهای اجتماعی را زیر پا میگذارد ، شرمگین و مرعوب است. در درون احساس آسودگی ندارد از این رو از مردم دوری میجوید. گویا همه عیب و ایراد او را میدانند و بهم نشان میدهند. ترس از برملا شدن شخصیت فرد او را به انزوا میکشاند. افراد با استعدادی را دیدهایم که به خاطر توهم و ترس و اضطراب ، از شکوفا شدن استعدادهای خلاق خود محروم ماندهاند. والدین به آسانی میتوانند از طریق مشوت با یک متخصص و مشاور مشکل فرزندان خود را حل کنند. توصیه این است که از شدت عمل و پند و نصیحت کردن در این موارد صرفنظر کنند. علت باید روشن بشود تا نوجوانان دیگر به تخیلات و توهمات و خیال بافیهای خود ارزش و اعتبار ندهد.
احساس تنهایی بیشتر ترس و اضطراب است. آنکه با ترس و اضطراب نسبتی ندارد ، احساس تنهایی نمیکند احساس تنهایی نیز به نوبه خود احساس ترس و اضطراب و ناامنی را در آدمی تشدید میکند. تنهایی برای بسیاری ، هراسآور است. ترس از تنها ماندن ، احساس آن را به دنبال دارد. احساس تنهایی مثل خوره آدم پسیکولوژیک را میخورد چرا که ذهن انسـان پسیکولوژیـک تنهایی خود را معنا میکنـد. و این معنا ترس و اضطراب را تشـدید میکند.
رابطه بین احساس تنهایی و شخصیت خودمحور
همه کم و بیش احساس تنهایی دارند ، چرا که به درجاتی پسیکولوژیک هستند از این رو احساس تنهایی متعلق به شخصیت خودمحور نیز میباشد. شخصیت خودمحور و مغرور آدمها را از دور خود فراری میدهد. آنگاه احساس تنهایی میکند. در این احساس تنهایی نمیماند ، خود را به دیگران تحمیل میکند. در صورتیکه انسان منزوی و عزلتطلب با احساس تنهایی خود رفیق شده است. انسان مهرطلب با رابطههای نابرابر ، میخواهد از احساس تنهای و حقارت خود فرار کند.
چطور احساس تنهایی خود را از بین ببریم؟
وقتی میتوانید احساس تنهایی خود را از بین ببرید، که خود را از بین ببرید. خود مجموعهای از ترس ، اضطراب ، احساس گناه احساس کهتری و نظایر اینهاست. این احساسات که در بسیاری مواقع ما را در ارتباط با دیگران فلج میکند. تمایل ما به این است که در خلوت خود باقی بمانیم ، در صورتیکه بشدت برای ارتباط با دیگران عطش داریم. دیگر اینکه تا وقتی که شخصیت مجروح و آسیب دیده شما به عنوان یک هویت و یا هم هویتی با بافت فکر شما در ذهن ، وجود دارد احساس تنهایی هم هست.
هنگامیکه ذهن از گذشته کم و بیش پاک میشود و یا از تحلیل گذشته رها و آزاد میشود ، احساس تنهایی جای خود را به خلاقیت و نوآوری و ابتکار میدهد. در این صورت تنها عمل میماند. انسان میماند و عملش که هر لحظه بر حسب ضرورت انجام میدهد. فکر دیگر به ساحت احساس تنهایی وارد نمیشود. پس دیگر احساس تنهایی وجود ندارد احساسی که ناشی از احساس عدم امنیت است ناشی از ناخواستنی بودن است ناشی از احساس طرد شدگی است ناشی از این برچسبهایی است که ما به خود میزنیم! وقتی بر چسبی وجود ندارد ، احساس تنهایی هم وجود ندارد. انسان موجود خلاقی است در صورتیکه بتواند از خلاقیتهای خود استفاده کند وقت کم میآورد.
انسان سالم یا فانکشنال دنبال تنهایی میگردد میخواهد از انسانهای بیولوژیک و پسیکولوژیک فرار کند تا مجال خلاقیتهایش از دست نرود تا روحیه خوشش دستخوش تلاطم نشود انسان فانکشنال برای خود برنامه دارد. برنامههایی که به ضرورتهایی پاسخ میدهند. درگیر انگیزههای پسیکولوژیک درونی نیست. درگیر باورهای بیولوژیک نیست. کم و بیش محدودیتهای ذهنی را رها کرده است. البته واژه تنهایی را نباید برای این کیفیت از زندگی بکار برد. چرا که شخص در این حالت با همه احساس یگانگی میکند. هرچند بر این احساسها مشعر نیست هنگامیکه در وجود شما تضاد و تعارض نباشد ، این احساس یگانگی است که وجود دارد. کیفیـت زنـدگی و فعالیتهای انسان سالم ، با انسانی که احساس تنهایی میکند و انگیزه ارتباطش برای فرار از این احساس است ، متفاوت است انسانی که احساس تنهایی میکند مدام در پی راههایی است که این احساس را نداشته باشد. در صورتیکه انسان سالم ، احساس تنهایی ندارد تنهایی برای او بیمعنی است.
در هر شرایطی که هست ، ضرورت ، آن شرایط را ایجاد کرده است انسان سالم بطور مصنوعی زندگی نمیکند در صورتیکه انسانی که احساس تنهایی میکند زندگی مکانیکی دارد جعلی زندگی میکند مفرهایی میجوید که احساس تنهایی خود را پر کند. بیهدف ،بیمقـصود و منـظور است. فقـط بـرای رهایی از ترس و اضطراب تنهـایی است که جمع میجوید نه جمعیت خاطر.
انسان سالم دنبال خلوت است تا بتواند به کارهای خود برسد وقتی احساس تنهایی نمیکنید ، اضطراب هم ندارید وقتی اضطراب ندارید بیقراری ندارید که به دیگران توجه کنید. یعنی بخواهید که از احساس تنهاییتان خلاص شوید دربدر دنبال وقت هستید که در تنهایی و خلوت خود آرام بگیرید.
قعرچه بگزیدهرکوعاقل است چونکه درخلوت صفاهای دل است
آیا درمان قطعی برای احساس تنهایی انسان وجود دارد؟
احساس تنهایی را اغلب نباید زیاد مهم تلقی کرد. غم و غصه ما بیش از اینکه مربوط باشد به خود مسایل و مشکلات ارتباطی و روانی ، بیشتر ناشی از نگرانی بروز آنها و داشتن آنهاست. در واقع نگاه ارزشی ما گاهی اسباب زحمت و بهم ریختگی ذهنی ماست. در عارضههای احساس تنهایی و خجالتی بودن ، نگرانی ما بیشتر از داشتن آنهاست تا خود احساس تنهایی و خجالتی بودن. بخاطر اینکه بسیاری از ما خیال میکنیم که تنها بودن شکستی اجتماعی محسوب میشود. خود را مقصر میدانیم. احساس تقصیر ، ما را اندوهگین و نگران میکند تنها بودن در ذات خود خجالتآور و غیرطبیعی محسوب نمیشود. و به معنای شکست اجتماعی نیست.
اشخاص تنها ویژگیهای خاصی دارند : منفیباف هستند در پندارهای خویش غرقند ، خود را کوچک میشمارند ضمن اینـکه نسبت به تحقیر از جانب دیگران بسیار حساس هستند ، منـفعلند. به راحتی میتوان این خصوصیات را برگرداند در بسیاری مواقع با مختصری درمان در مهارتهای ارتباطی کلامی و غیرکلامی میتوان این عارضه را برطرف کرد.
گاهی اشخاص برای برقراری ارتباط با دیگران احساس ناتوانی میکنند. کافی است یاد بگیرند که چگونه باید با دیگران ارتباط برقرار کرد. گاهی در حد یک سلامعلیک ساده و اینکه حال شما چطور است ، مشکل حل میشود. این اشخاص در نوجوانی این رفتار و گفتار را یاد نگرفتهاند. کافی است در محیطی قرار بگیرند که یکی دو نفر اجتماعی و معاشرتی باشند. این عارضه بکلی برطرف میشود و اگر بخواهیم به این عارضه قدری عمیقتر نگاه کنیم. باید بگوییم درمان قطعی یعنی چه؟ جوامعی ساختهایم که در آن بذر احساس تنهایی و عسرت کاشته میشوند مگر میتوان به طور فردی به رستگاری و رهایی رسید؟ یعنی حساب خود را از همه بشریت جدا کنیم؟
انسان تنهاست ولی میتواند با این احساس برای همیشه خداحافظی کند. یک انسان بیننده وقتی این آسمان و این کهکشانها را میبیند. احساسی از عظمت و ترس را با هم دارد. بدون شک از خودش میپرسد اینجا چه کار میکند این پرسشی است که ذهن بسیاری از فلاسفه را به خود مشغول کرده است هر کدام هم به فراخور جوابی دادهاند. این جوابها کسی را قانع نکرده مهم هم نیست. ولی نکته مهم در ارتباط با دیگران است ما چه بخواهیم و چه نخواهیم برداشتهای ما نسبت به قضـایا و واکنشهای احساسی و عاطفی ما در برابر اتفاقها تغییر میکنند و واکنشهای رفتاری ما در برابر کنش و رفتار دیگران از گذشته شکل گرفتهاند. ما ناخودآگاه برای هر رابطهای تعریف و معنایی در ذهن داریم در ضمن میخواهیم از حریم ارتباطهای خود دفاع کنیم. کسانی به دلایل و اغراضی وارد این ارتباطها میشوند و ما احساس خطر میکنیم. یا اینکه احساس میکنیم که به منافع ما تعرض شده یا فکر میکنیم که احساسات ما جریحـهدار شده و یا فکـرهای دیگری میکنـیم یا فـکرهای دیـگری در ذهن ما میآیند و میروند. در این آمد و شد فکرها ، احساسات و عواطف ما نیز تغییر میکنند. برای مثال ما در اتاق خانه خود نشستهایم ولی فکر در جاهای دیگری و در محاسبات دیگری در حرکت است. در حقیقت یک حرکت از طرف آشنایی وضعیت روحی ما را کم و بیش بهم ریخته است چه کنیم؟ بحث تغییر را رها میکنیم و حال چنین شخصی را مورد بررسی قرار میدهیم.
شخصی که تا حدودی به روشنبینی و آگاهی رسیده است. چنین شخصی با خود میاندیشد که چرا ناراحت است؟ بعد که علت ناراحتی خود را بدون چون و چرا در سایه دانش روانشناسی و عرفان و آگاهی بدون توجیه و تحریف تا حد محدودیتهای یک انسان منصف با خود و آگاه دانست ، آنگاه تصمیـم میگیرد که چه بکـند؟ اینجاسـت که دیگر واکنـش او ، ناشی از گرایشهای عصبی ، شکل گرفته در گذشته عجولانه ، شتابزده بهمریخته نخواهد بود.
یعنی شخص آگاه در چنین شرایطی خود را میبیند و در این دیدن است که حال خوشی پیدا میکند. نخست اینکه میداند زیرکی را فروخته است. از زاویه منافع فرضی به قضیه نگاه نمیکند. از زاویه منافع واقعی خود به قضیه نگاه میکند. منافع واقعی چیست؟ حفظ سلامتی فیزیکی و روحی! هر چیز دیگری فرع بر این واقعیت است اکنون شخص آگاه ، در پناه این واقعیت به تصمیمگیری میپردازد. اینجا دیگر منافع مادی و ملاحظات روحی خود را دخالت نمیدهد. آگاه است که شرطیهای گذشته در تصمیمگیریهای وی اخلال نکنند واکنشهای شکلی گذشته در کار او دخالت نکنند. در صورتیکه قدری بهم ریخته – این بهم ریختگی اختیاری نیست. ارگانیزم واکنش خود را نشان میدهد از این روست که وقتی ما در جمع بهم میریزیم ، نمیتوانیم برای مدتی خود را جمع کنیم – میتواند در سایه شناختی که از خود و از واقعیت دارد مسئله را جمع کند. آرام بگیرد و در این آرامش کم و بیش بهترین انتخاب را بکند وقتی انسان غرضی در میان ندارد این تصمیمگیری بسیار درست خواهد بود. بنابراین وقتی آدمی تحت تأثیر گذشته خود باشد ، نتواند تصمیم درستی بگیرد ، یک درگیری عاطفی دیگر بر حافظهاش سوار خواهد شد. احساس تنهاییهای ما ناشی از این خاطرات گذشته است. روابطی که منجر به درگیری شده و اثرش در ذهن و حافظه ما مانده است. نتوانستهایم این خاطرات را فراموش کنیم ، چرا که این خاطرات به شکلهای دیگر همچنان تجدید و تکرار شدهاند رفتار ما از یک سو ناشی از خلقیات ماست، از سوی دیگر ناشی از تجربههای ماست به علاوه هر لحظه در هر شرایطی حال ما ممکن است تغییر کند. بنابراین عواملی که در کنشها و واکنشهای ما هست یکی دو تا نیسـت. از این رو تنـها با خود بودن و ماندن میتواند در تصمیمگیریهای درست و نادرست ما تأثیر بگذارد.
توصیه اینست که قبل از تصمیمگیری و انتخاب عمل و عکسالعمل ، ذهن خود را نگاه کنیم. نتیجه گیریهای ذهنی خود را ببینم ، در پناه این دیدن که باید از روی صداقت انجام بشود ، تصمیم خود را بگیریم. حتی این تصمیم میتواند با توجه به عقدهها و حساسیتهای ما گرفته شود ولی بدانیم که این تصمیمگیری باصطلاح ناشی از ضعفها یا قوتهای ماست. در اینصورت آرامش ما حفظ میشود مسئله کش پیدا نمیکند. کم و بیش تمام میشود و از ما رفتاری سر نمیزند که باعث پشیمانی بیشتر و خستگیهای عصبی بیشتر بشود و احساس تنهایی و بیکسی و گیرافتادگی ما را بیشتر و عمیقتر کند. افسرده بشویم خود را ملامت کنیم از ساختکارهای دفاعی برای ندیدن آنچه گذشته و بیاد نیاوردن آن استفاده کنیم. اینگونه تمرکز ما فراهم است. درگیریهای کمتری یا هیچ درگیری با خود نخواهیم داشت فراموش نکنیم این باصـطلاح نسخه متعلق به کسـی است که آگاه شده ، بصیرت پیدا کرده میخواهد تتمه عمر را کم و بیش راحت بدون تضاد و درگیری زندگی کند و اگر به خاطر فعالیتهایش ضریبی از درگیری ممکن الوقوع است آن را به حداقل برساند. یادمان نرود که زندگی سراسر چالش است از این چالشها نمیتوان گریخت ولی میتوان با ضریب کمتری از درگیری و تضاد آنها را حل کرد.
اثرات احساس تنهایی در دوره نوجوانی :
رایکمن (1959 به نقل از حاجتی ، 1386) بر این باورند که احساس تنهایی ، با نیاز انسانی به صمیمیت در روابط میان فردی مرتبط است و از آگاهی دردناک از احساس دسترسی نداشتن به مناسبات نزدیک مطلوب با دیگران ناشی می شود. در نظر سالیوان ( 1953) نوجوانی نخستین مرحله در رشد انسانی است که در آن احساس تنهایی به عنوان پدیده ای حاد و قابل تشخیص احساس می شود. یافته های تانر ( 1973 به نقل از ویلیامز، 1983) بیانگر آن است که نوجوانان احساس تنهایی را به صورت کناره گیری ، افسردگی ، مصرف مواد، بزهکاری ، شکست تحصیلی و خودکشی نشان میدهند ( حاجتی ، 1386).
محققان در بررسی های خود به این نتایج دست یافته اند که به دلیل ویژگی ها و نیازهای خاص روانی و اجتماعی نوجوانان ، ظهور پدیده تنهایی و احساس تنهایی در بین آنها به طور فوق العاده ای بیشتر از شیوع این احساس در میان بزرگسالان است. بنابراین احساس تنهایی ممکن است کاملا گذرا و موقتی باشد و فرد دوباره نشاط زندگی و تمایل به فعالیت اجتماعی را باز یابد. اما هرگاه چنین احساسی به علل گوناگون از جمله ناکامی های مکرر، اضطراب و نگرانی شدید، رفتار تبعیض آمیز و بی عدالتی، فشارهای خانوادگی و اجتماعی، سرخوردگی و توسعه نگرش و بازخورد منفی نسبت به رفتار ناخوشایند و واکنش های منفی اطرافیان ، فقر انگیزشی و قطع امید از پیوندهای عاطفی عزیزان تقویت گردد و فرد مبتلا عمیقا احساس تنهایی خواهد کرد. ، نه تنها مانند افراد کمرو دچار ناتوانی و معلولیت اجتماعی می شود بلکه اضطراب و احساس تنهایی زمینه های افسردگی جدی را در وی بوجود خواهد آورد و ممکن است دست به اقدامات غیر عادی نظیر گریز و فرار از خانه و محل زندگی ، بعضی کجروی های اجتماعی ، اعتیاد و خودکشی بزند. درصد قابل توجهی از کسانی که خودکشی کرده یا اقدام به خودکشی می کنند ، تجارب فراوانی از احساس تنهایی و رها شدگی از طرف افراد صمیمی و اطرافیان و همسالان داشته اند ( اندرسون گاسویک گارونو لوچاسو، 1984).
احساس تنهایی پدیده گسترده و متنوعی است که نزد افراد ، خانواده ها و جوامع و فرهنگ های مختلف معانی متفاوتی دارد. کودک یا نوجوانی ممکن است از نظر روان شناسی اجتماعی فردی منزوی و تنها باشد ، حال آن که از نظر خانواده یا مدرسه به عنوان یک کودک و یا نوجوان مودب و متین تلقی گردد. به عبارت دیگر بعضی ها کودکان منزوی را کودکانی ساکت ، محترم و مودب می دانند و تصور میکنند که این قبیل کودکان سالم و بی آزار هستند و برخی دیگر نیز این کودکان را مطیع، حرف گوش کن و مقبول اجتماع می دانند
نظريه هاي مربوط به احساس تنهايي :
بررسي موشكافانه روابط بين فردي براي اولين بار توسط ساليوان (1953 به نقل از حسين چاري 1381 ) تحت عنوان نظريه در روابط بين فردي جايگاه خود را در مباحث روان شناسي به دست آورد . سالیوان بر لزوم برقراری رابطه با دیگران به دلیل ریشه داشتن آن در نیازهای اساسی انسانی تاکید می کند و بی کفایتی در ارضای نیاز به صمیمیت دیگران یا صمیمیت بین فردی را تحت عنوان تنهایی مطرح می کند.
به نظر سالیوان در کنار دیگران بودن در بزرگسالی به شکل نیاز به مشارکت در فعالیت های اجتماعی بروز می کند و عدم ارضای آن منجر به احساس تنهایی می شود. اوج نیاز به همنوع در غالب احتیاج به محبت دیگران و تبادل محبت به منظور برقراری رابطه دوستی صمیمانه یا در بالاترین سطح آن نیاز به عشق نسبت به فردی دیگر متجلی می شود. ریشه تنهایی به نظر او در عدم ارضای یکی از این نیازها در مراحل مختلف است و همه آنها نمی توانند در غالب نیاز اساسی به تماس و صمیمیت بررسی شوند.
محققان احساس تنهایی را به عنوان یک تجربه ذهنی که برای افراد ناخوشایند و ناگوار می باشد، تعریف می کنند و معمولا از نارضایتی های روابط اجتماعی ناشی می شود که ممکن است از حالات گذرا و سریع به یک حالت مداوم و تجربه مخرب زندگی تغییر کند( پرلمن و پپلائو ،1982). فرام رایکمن(1959) ضمن ارائه شواهدی در تایید نظریه سالیوان خاطر نشان می کند که همه انسانها از تنها شدن هراس دارند و آستانه احساس تنهایی را متاثر از تاریخچه رشدی افراد می داند. به نظر وی فقدان مستمر تماس فیزیکی در دوران کودکی ممکن است به بیماری های جسمانی و نیز عاطفی از قبیل احساس تنهایی منجر شود. احساس تنهایی زمانی پیش می آید که تماس و رابطه فرد با دیگران کاذب باشد به نحوی که تجربه عاطفی مشترکی برای این رابطه دو جانبه فرد با دیگران متصور نباشد و انسان در فرایند تماس با دیگران فاقد یک احساس صمیمی و ارتباطی حقیقی باشد.
اريك فروم :
موضوع اصلي نظريه اريك فروم تنهايي است . از نظر اريك فروم تنهايي و آزادي دو رو يك سكه هستند . انسان خود را تنها احساس مي كند و اين احساس ناشي از اين است كه او براي كسب آزادي از طبيعت دوري جسته و با ساير آدميان قطع رابطه و از آنها كناره گيري كرده است . او از قيد ديگران آزاد شده ،ولي حس مي كند كه تنها و بي پشت و پناه است . نخستين علل او براي آزاد شدن از همان دوران خردسالي آغاز مي شود ، و از اين پس همچنان به كوشش خود براي كسب آزادي ادامه مي دهد و عجيب اين كه هر چقدر آزادتر مي شود ، تنهاتر مي شود ،انسان ممكن است احساس آزادي نكند ،به همان نسبت نيز احساس تنهايي نمي كند .
در اين كه انسان موجودي اجتماعي است ، ترديد وجود ندارد . جامعه شناسي ،شعبه هاي مختلف روان شناسي (از جمله روان شناسي اجتماعي ) و شاخه هاي مختلف علوم اجتماعي ،هر يك با زاويه خاص خود به بررسي و تحليل بعد اجتماعي بودن او پرداخته اند . به صورت معمول هر فرد انساني در خانواده كه نخستين گروه اوليه است ،چشم مي گشايد و به وسيله آموزشهاي مستقيم و غير مستقيمي كه از خانواده ،مدرسه و گروههاي مختلف اجتماعي دريافت مي كند ، ارزشها ،رفتارها و ملاكهاي مورد پذيرش جامعه و فرهنگ خود را اخذ مي كند . اين روند كه از آن تحت عنوان اجتماعي شدن نام مي برند ،ضمن تأمين بقاي فردي ،مزاياي مادي و معنوي مختلفي براي خود به ارمغان مي آورد . اهميت زيستن و معاشرت با ديگران تا آنجاست كه موري نياز به پيوندجويي را از جمله نيازهاي اساسي هر انسان به شمار آورده است . هر گونه اختلال در روند طبيعي اجتماعي شدن مي تواند به مشكلات رواني و بين فردي بينجامد كه به نوبه خود بر تصور فرد از خود و نحوه ي روابط او با ديگران تأثير مي گذارند و مي توانند آغازگر چرخه اي معيوب شوند . شناسايي عوامل دست اندكار اين اختلال جهت پيش گيري يا كاهش تأثير آنها ،بررسي راههاي مقابله با اين مشكلات ، و نظاير آنها ،موضوع تحقيقات ،علوم اجتماعي مختلف است .
آبراهام، اچ مازلو:
مازلو (1970) در کتاب انگیزش و شخصیت خود ریشه ی احساس تنهایی و متغیرهای وابسته به ان را عقیم گذاشتن نیاز به عشق و تعلق ذکر می کند و می گوید انتظار می رود که کودکانی که دلبستگی شدید به مادرانشان دارندف در آینده از لحاظ اجتماعی برون گرا باشند، به محیط اطرافشان توجه نشان دهند و بخواهند که در اطرافشان کاوش کنند ف و بتوانند با ناراحتی مقابله کنند.از طرف دیگر ، عواملی که مخل این دلبستگی باشند در رشد اجتماعی کودک در آینده مشکلاتی ایجاد می کنند ( مهشید یاسایی به نقل از پاول هنری ، ماسن).
باربارا(1983) در مقاله ای تحت عنوان «احساس تنهایی و رشد روان شناختی» اظهار می دارند که احساس تنهایی ممکن است به عنوان یک تجربه ی پدیدار شناختی از جدایی ، هنگامی که ثبات موضوع کامل نشده و منفرد مانده باشد، به وقوع بپیوندد، و نتیجه ی مثبت این قضیه این است که تجربه جدایی از استواری برخوردار می شود.
اریکسون :
اریکسون ( 1963 به نقل از حاجتی ، 1386) با طرح « بحران هویت در برابر آشفتگی نقش » عنوان می کند که نوجوان برای دست یابی به هویتی تازه باید هویت های حاصل از مراحل پیشین را یکپارچه سازد ، آنها را را در هم بیامیزد و مجدداً سازمان دهی کند. در غیر این صورت دچار آشفتگی هویت می شود که نقش بسیار مهمی در پیوندهای اجتماعی بعدی در زندگی وی بازی می کند.
اریکسون بحران مربوط به صمیمیت در برابر کناره گیری یا انزوا را مطرح می سازد. با آغاز بزرگسالی ، فرد جوان هویت کسب شده ی خود را با دیگری یا دیگران سهیم می کند. به این ترتیب ، فرد سالم توانایی برقراری رابطه ی صمیمی و تشریک مساعی با دیگری را پیدا می کند. ایجاد پیوند عاطفی با فردی دیگر ، مستلزم آن است که فرد تا حدی استقلال کسب شده و هویت تازه ی خود را با دیگری سهیم شود. موفق نشدن در ایجاد چنین پیوندی ، به کناره گیری و اجتناب در روابط صمیمی می انجامد. این انزوا حتی ممکن است به نوعی احساس خود شیفتگی منجر شود( حاجتی ، 1386).
ملاني كلاين 1963: احساس تنهايي را اين گونه تعريف مي كند :منظور من از احساس تنهايي موقعيت محروميت عيني از رفاقت بيروني نيست . من به احساس تنهايي دروني اشاره دارم. احساس تنها بودن علي رغم شرايط بيروني ،احساس تنهايي حتي وقتي در بين دوستان يا در حال دريافت محبت با شي ، اين حالت دروني احساس تنهايي، نتيجه آرزوي حضور در همه جا براي اكتساب يك حالت ترجيحي دروني غير قابل دسترس مي باشد . اين گونه احساس تنهايي كه تا حدودي براي هر كس تجربه مي شود ، از اضطراب هاي افسرده و پارانويا گونه كه از اضطراب هاي روان پريشانه كودكي مشتق مي شوند ،سرچشمه مي گيرند . اين اضطراب ها تا حدودي در هر فردي وجود دارند ،اما در بيماري بي نهايت شديد است . بنابراين احساس تنهايي نيز بخش از بيماري است و هم از ماهيت اسكيزوفرينك و هم از ماهيت افسرده وار متأثر مي شود .
اندرسون ، لارس(1986) در توصیفی تحت عنوان « الگویی از غرابت» یک الگو برای فهم نظری احساس تنهایی ارائه می دهند. بر اساس این الگو ، احساس تنهایی ، دارای سه بخش است. بیزاری هیجانی یا تجربه ی از دست دادن تعلق ، بیزاری اجتماعی یا تجربه ی از دست دادن رابطه با محیط اجتماعی ، و احساس تنهایی وجود گرایانه. پیامد مسلم این سه بخش « احساس تنهایی» است.
روان شناسي و به ويژه روان شناسي اجتماعي كه به بررسي رفتارهاي فرد در گروه مي پردازد ،جنبه هاي مختلف ارتباط ميان افراد را مورد پژوهش قرار داده است . اما معمولاً اين پژوهشها جنبه هايي را بررسي كرده اند كه در آنها افراد در گروه قرار دارند و دچار احساس ازدحام يا فشار شده اند ، و اما انتهاي ديگر طيف يعني آنجا كه ارتباط هاي انساني بسيار قليل است و اشخاص از درون احساس تنهايي مي كنند، توجه اندكي شده است ، (راسل ،پيلائو و كورتونا ،1980 ).
گرچه احساس تنهايي قدمتي برابر با حيات انساني دارد و حتي گاه آن را وجهي طبيعي از زندگي انساني و حاصل آگاهي انسان از غربت خود در جهان و مرگ محتوم او را در نظر گرفته اند (از جمله ،ويتزلبن 1958 ) ،اما تا اوائل قرن بيستم به صورت تفصيلي به آن پرداخته نشده است . نخستين مقاله مدون در اين باره توسط زيلبورگ در سال 1938 نوشته شد . اين مبحث در دو دهه 1350 و 1360 مورد كنكاشهايي عمدتاً روان كاوانه قرار گرفت ، و از اواسط دهه 1970 به عنوان مدخلي مستقل در «چكيده هاي روان شناختي » كه از سوي انجمن روان شناسي امريكا منتشر مي شود ،مطرح شده ازآن پس ،يكي از حوزه هاي پژوهش در روان شناسي اجتماعي و باليني بوده است .
وضعيت زندگي اجتماعي امروزي كه در جهت فرديت هر چه بيشتر افراد است ،اشخاص بيشتري نسبت به احساس تنهايي آسيب پذير كرده است ، و اين امر بر لزوم توجه هر چه بيشتر به اين حالت كمتر شناخته شده ي رواني مي افزايد . بنابر نتايج پيمايش هاي انجام شده (عمدتاً در آمريكا ) ،احساس تنهايي مشكلي شايع است و در گروهها و سنين مختلف تجليات و فراواني مختلفي دارد . اما از آنجا كه ابراز آن ، برچسب اجتماعي منفي را براي فرد به ارمغان مي آورد ،معمولاً مورد بحث قرار نمي گيرد و به همين خاطر ،فرد درگير را در چنبر فشار خود نگاه مي دارد ، و چه بسا از سوي متخصصان نيز با بي توجهي و اغماض روبه رو مي شود . ارتباط احساس تنهايي با مشكلات فردي و اجتماعي مختلف ،آن را به موضوعي شايان توجه و بررسي تبديل كرده است ،و بي توجهي به آن مي تواند پيامدهاي سويي هم در زمينه بهداشت رواني فردي و مناسبات بين فردي ، و هم در مسايل اجتماعي داشته باشد . (ميردريكوند، 1378) .
گاتمن(1977) انزوای اجتماعی را به عنوان تنهایی بکار برده است. پرلمن و پپلائو(1982) تنهایی را بر حسب تفاوت و شکاف بین سطح مطلوب و سطح موجود روابط اجتماعی افراد با در نظر گرفتن جنبه های کمی و کیفی آن تعریف کرده اند. به نظر آنها مبنای احساس تنهایی ، فاصله و شکاف بین آرمان های فرد ( آن چه می خواهد ) و دستاوردهای او ( آن چه بدست آورده است) ، در روابط و صمیمیت های بین فردی است و هر چه این فاصله بیشتر باشد ، احساس تنهایی بیشتر است.
بررسی تحقیقات انجام شده در داخل از کشور
کوهی، م (1387) . در پژوهشی با عنوان اثر بخشی معنا درمانی برکاهش پرخاشگری دريافت که معنا درمانی به شیوه گروهی بر کاهش پرخاشگری کلی ، فکر پرخاشگرانه ، احساس پرخاشگرانه و رفتار پرخاشگرانه در دانش آموزان موثر می باشد.
عارفي(1387) رابطة پرخاشگري با سازگاري عاطفي - اجتماعي را در 243 دانش آموز دختر و پسر دورة ابتدايي بررسي كرد و دريافت كه بين پرخاشگري و سازگاري عاطفي- اجتماعي ، دانش آموزان رابطه معني دار وجود دارد .
یاوریان، رويا و همکاران (1385) . در بررسي خود با عنوان، اثربخشی آموزش گروهی مهار خشم به شیوه عقلانی و عاطفی و رفتاری بر کاهش پرخاشگری دانش آموزان دبیرستان های دخترانه شهر ارومیه در يافتند كه ، شیوه عقلانی ، عاطفی و رفتاری ، روش مؤثری در کاهش پرخاشگری رفتار های پرخاشگرانه است .
ترخان، مرتضي (1385) . در پژوهشي با عنوان ، اثر بخشی درمانگری شناختی – رفتاری بر کاهش پرخاشگری كه روي 11 نفر از دانشجویان پسر با استفاده از فنون شناختی – رفتاری به مدت 8 جلسه 75 دقیقه ایی مورد مطالعه قرار گرفت ، نشان داد كه نه تنها رفتارهای پرخاشگرانه دانشجویان تحت مطالعه کاهش پیدا نمود، بلکه دانشجویان فوق از حیث سلامت عمومی و کارهای اجتماعی در وضعیت بهتری قرار گرفتند.
نادري ، فرخ و همكاران (1385) . در بررسي خود ، تحت عنوان تأثير آموزش مهارت هاي اجتماعي بر سازگاري فردي – اجتماعي ، پرخاشگري و ابراز وجود دانش آموزان دختر در معرض خطر مقطع متوسطه شهر اهواز ، نتايج نشان داد كه آموزش مهارت هاي اجتماعي مي تواند باعث افزايش سازگاري فردي – اجتماعي و كاهش پرخاشگري و افزايش ابراز وجود در دانش آموزان دختر در معرض خطر گردد .
توزنده جانی ، حسن و همکاران (1381 ). در پژوهشی که تحت عنوان بررسی کار آموزی نسبی درمان های شناختی – رفتاری در کنترل پرخاشگری انجام شد در يافت كه ، یافته های آماری حاکی از اثر بخشی این درمان در کاهش پرخاشگری است و جنسیت و پایه های تحصیلی در اغلب موارد تأثیری بر آن ندارد.
الهیاری ، عباسعلي(1379). تاثیر شیوه درمانگری شناختی – رفتاری را بر کاهش رفتارهای پرخاشگرانه نوجوانان مورد بررسی قرار داد .این محقق نخست 38 نفر از دانش آموزان دبیرستانی 15 تا 18 ساله را انتخاب نمود و سپس 13 جلسه آنها را تحت درمانگری شناختی – رفتاری قرار داد . بعد از اجرای درمانگری نتایج تحقیق نشان داد ،رفتارهای پرخاشگرانه دانش آموزان بطور محسوسی کاهش یافت.
- جدار اقبالی (1389 ) : پژوهشی تحت عنوان رابطه احساس تنهایی و افسردگی در دختران فراری انجام داد نتایج پژوهش نشان داد رابطه مثبت و معناداریبین افسردگی و احساس تنهایی وجود دارد .
- حسین چاری (1388 ) :پژوهشی تحت عنوان بررسی کارآیی یک مقیاس برای سنجش احساس تنهایی در دانش آموزان دوره راهنمایی انجام داد نتایج نشان داد که فقدان اطلاعات عینى و مبتنى بر گزارش شخصى، پیرامون احساسات و عواطف دانشآموزان سنین پایینتر، به ویژه از لحاظ روابط اجتماعى، ضرورت پرداختن به مسأله سنجش و اندازهگیرى، جنبههاى مختلف این روابط را آشکار مىسازد.پژوهش حاضر، به منظور بررسى کارآمدى مقیاس احساس تنهایى آشر و همکاران(1984)، در دانشآموزان ایرانى انجام شد.ترجمه فارسى مقیاسى یاد شده به 369 نفر(186 دختر و 183 پسر)از دانشآموزان پایههاى اول یا سوم راهنمایى ارایه شد. نتایج نشان داد که این مقیاس از پایایى و روایى قابل قبولى براى سنجش احساس تنهایى برخودار است.رابطه بین عزت نفس و احساس تنهایى، نیز منفى و معنىدار است.بین پیشرفت تحصیلى و احساس تنهایى رابطه همبستگى معنىدارى وجود ندارد.
- داور پناه (1387) : پژوهشی تحت عنوان هنجاریابی نسخه تجدید نظر شده مقیاس احساس تنهایی UCLA برای دختران 12 تا 18 ساله در تهران انجام داد نتایج پژوهش نشان داد که مطالعهء حاضر با هدف به دست دادن هنجار نمرههای احساس تنهایی در دختران 12 تا 18 ساله در تهران با استفاده از نسخهء تجدید نظرشدهء مقیاس احساس تنهایی UCLA انجام شد. گروه هنجاریابی از 1315 دختر دانشآموز پایههای دوم و سوم راهنمایی و اول و دوم دبیرستان که در پنج منطقهء آموزش و پرورش 4، 5، 11، 15، 17 تهران به تحصیل اشتغال داشتند، تشکیل میشد. از آنجا که نتیجهء مطالعهء دیگری بر این گروه سنی جهت مقایسه در اختیار نبود، تنها میتوان به صورت نسبی به بیان نتایج پرداخت . 15/9 درصد از گروه هنجاریابی درجاتی از احساس تنهایی را گزارش کرده بودند که از میانگین گروه 20/058` در مقیاس 0 تا 60، یا 40/058 در مقیاس 20 تا 80) به اندازه یک انحراف استاندارد (9/121) بالاتر است و توجه جدی اولیاء و متخصصان را میطلبد. 36/8 درصد آزمودنیهای گروه هنجاریابی چنین ابراز داشتند که حداقل به مدت یک سال دارای احساس تنهایی بودهاند. چنانچه در این مطالعه مشاهده شد، میانگین نمرهء احساس تنهایی در سنین نوجوانی همگام با بالارفتن سن، افزایش پیدا میکند. این یافته با دیگر نتایج به دست آمده در زمینهء رابطهء احساس تنهایی با سن، همخوانی دارد.
- شمسایی ( 1389 ) : بررسی ارتباط منبع کنترل(درونی –بیرونی) و احساس تنهایی در بین دانشجویان پسر ورزشکار و غیر ورزشکار دانشگاه رازی کرمانشاه انجام داد نتایج نشان داد که این تحقیق با هدف بررسی رابطه و مقایسه احساستنهایی و منبعکنترل (درونی ــ بیرونی) دانشجویان پسر ورزشکار و غیرورزشکار دانشگاه رازی کرمانشاه انجام گرفته است، بدین منظور 60 نفر دانشجوی پسر ورزشکار شرکتکننده در تمرینات تیمهای ورزشی دانشگاه (رشتههای تیمی) و 60 نفر غیرورزشکار که هر دو گروه در دامنه سنی 19 تا 26 سال قرار داشتند به عنوان آزمودنی در نظر گرفته شدند. متغیرهای تحقیق شامل احساستنهایی، منبعکنترل درونی، منبعکنترل بیرونی (گرایش به شانس) و منبعکنترل بیرونی (گرایش به افراد قدرتمند) در دو گروه میباشند . احساستنهایی توسط پرسشنامه احساستنهایی UCLA و منبعکنترل توسط پرسشنامه ( I, P, C ) لونسون اندازه گرفته شدند . پس از جمعآوری اطلاعات، ابتدا از آزمون کلموگرف ــ اسمیرنف جهت بررسی وضعیت طبیعی یا غیرطبیعی بودن توزیع دادهها در دو گروه استفاده شد. سپس برای بررسی رابطه متغیرها در دو گروه از ضریب همبستگی پیرسون و جهت مقایسه متغیرها بین دو گروه از آزمون t دو گروه مستقل استفاده گردید. پس از تجزیه و تحلیل دادهها نتایج زیر به دست آمد: 1) با بررسی روابط بین متغیرها؛ الف) بین احساستنهایی با منبعکنترل درونی و منبعکنترل بیرونی (گرایش به افراد قدرتمند) در دو گروه و احساستنهایی و منبعکنترل بیرونی (گرایش به شانس) در پسران ورزشکار رابطه معناداری مشاهده نشد . ب) بین احساستنهایی و منبعکنترل بیرونی (گرایش به شانس) در پسران غیرورزشکار با ضریب اطمینان 99% ارتباط معناداری مشاهده شد. 2) از مقایسه متغیرها در میان آزمودنیها نتیجه گرفته شد که؛ الف) بین احساستنهایی و منبعکنترل درونی در دو گروه تفاوت معنیداری وجود دارد. ب) بین منبعکنترل بیرونی در دو گروه تفاوت معنیداری وجود ندارد. با توجه به رابطه معنیدار بین احساس تنهایی و منبعکنترل بیرونی (گرایش به شانس) در غیرورزشکاران میتوان گفت که غیرورزشکاران با منبعکنترل بیرونی با این باور که کنترل کمی روی رویدادهای زندگیشان دارند بیشتر احساستنهایی میکنند . وجود تفاوت معنیدار بین احساستنهایی پسران ورزشکار و غیرورزشکار اثر مفید روانی ــ اجتماعی فعالیتهای ورزشی را تأیید میکند. همچنین وجود تفاوت معنیدار بین منبعکنترل درونی پسران ورزشکار و غیرورزشکار بیانگر این مطلب است که ورزشکاران کنترل بیشتری روی زندگی خود دارند و خودشان را بیشتر مسئول موفقیتها و شکستهایشان میدانند . نتایج حاصل از این تحقیق، نقش مثبت فعالیتهای ورزشی را در تعدیل ساختار شخصیت و سلامت روان افراد آشکار ساخت و اهمیت توجه به مطالعاتی از این قبیل را برای مربیان و مسئولین مربوطه مشخص نمود.
- رضوان خواه (1386 ) : پژوهشی تحت عنوان رابطه مفهوم خود ، احساس تنهايي و ساختار خانواده در نوجوانان انجام داد نتایج نشان داد که در پژوهش حاضر رابطه مفهوم خود ، احساس تنهايي و ساختار خانواده در دانش آموزان نوجوان از هر دو جنس (ميانگين سني 16 سال ، n=163) و در شهر تبريز بررسي شد. روش مورد استفاده علي - مقايسه اي و تحليل محتوا بود. ابزارها عبارت بودند از : آزمون بيست جمله اي (TST) " من كي هستم ؟" ، مقياس مفهوم خود تنسي ، نسخه سوم مقياس احساس تنهايي UCLAو مقياس عملكرد تربيتي خانواده (نقاشيان ، 1358). نتايج بيانگر تفاوت هاي جنسي معني داري در برخي از مقوله هاي مفهوم خود دختران و پسران بود ولي در مفهوم خود كلي تفاوت مشاهده نشد. همچنين بين احساس تنهايي و تداوم آن در دختران و پسران تفاوت معني داري وجود نداشت. در نگرش به بعد كنترل والديني تفاوت هاي جنسي معني داري مشاهده نشد ولي دختران در مقايسه با پسران محبت والديني را بيشتر ارزيابي كردند. نتايج نشان داد كه بين محتواي مفهوم خود نوجوانان با احساس تنهايي بالا و پايين تفاوت معني داري وجود داشت. همچنين بين مفهوم خود كلي و احساس تنهايي و تداوم آن ، رابطه معكوسي مشاهده شد. تجزيه و تحليل داده ها نشان داد كه مفهوم خود و احساس تنهايي بيشتر متاثر از عملكرد تربيتي خانواده بود و جز در معدودي از عوامل تحت تاثير ساختار فيزيكي خانوده قرار نگرفت. 4 شيوه تربيتي (مقتدر،آزادگذرانده ، قدرت طلب و مسامحه كار) در رابطه با مفهوم خود و احساس تنهايي مورد مقايسه قرار گرفت . نتايج حاصل از تجزيه و تحليل ANOVA گوياي أن بود كه نقش اقتدار والديني در ايجاد مفهوم خود بالا و احساس تنهايي در مقايسه با سه شيوه ديگر به مراتب بيشتر بود. با وجود اين ، تعامل مفهوم خود و عملكرد تربيتي خانواده در رابطه با احساس تنهايي معني دار نبود.
عسگری ،لعلی فاضلی ( 1387 ) : پژوهشی تحت عنوان توان پیش بینی سبک های فرزند پروری ادراک شده و متغییرهای جمعیت شناختی بر احساس تنهایی دانش آموزان دختر انجام داد نتایج پژوهش نشان داد که سبک فرزند پروری اقتدار منش به خصوص دو بعد گرمی ،حمایت گری و خود مختاری آن و متغییر پایگاه اقتصادی – اجتماعی می تواند میزان احساس تنهایی را در دانش آموزان دختر کاهش دهد این نتایج باید در سیاسیت گذاری سازمان بهداش روانی و آموز شوالدین و مشاوران بالینی مورد تئجه قرار گیرد .
بررسی تحقیقات انجام شده در خارج از کشور
جاهود ا ، تراور، پارت و فين ( 2001،به نقل از بيكر و اسكارت،2005) نيز نشان دادند كه شيوه پاسخ دهي افراد خشمگين و پرخاشگر، ناسازگارانه است . از اين رو بسياري از پزشكان و متخصصان علوم رفتاري بر اهميت آموختن مهارت هاي مديريت هيجاني به كودكان و نوجوانان تأكيد نموده اند. امروزه آموزش مديريت خشم يكي از مؤلف ههاي اصلي برنامه هاي آموزش مهار تهاي زندگي به شمار مي رود ( فيندلر ،1995 ؛ فيندلر و اكتون،1986).
والتر و همکاران(2010) در تحقیقی تحت عنوان " اثربخشی آموزش مدیریت خشم بر پرخاشگری و مهارتهای خود نظم دهی" نشان داد که این برنامه تاثیر مثبتی بر کاهش احساس خشم و نیز افزایش مهارت های خود نظم دهی دارد.
جاهود ا، تراور، پارت و فين( 2001) به نقل از بيكر و اسكارت (2005) نيز نشان دادند كه شيوة پاسخ دهي افراد خشمگين و پرخاشگر، ناسازگارانه است . از اين رو بسياري از پزشكان و متخصصان علوم رفتاري بر اهميت آموختن مهارت هاي مديريت هيجاني به كودكان و نوجوانان تأكيد نموده اند.
هوکان و بوکام ( 2007)، با بررسی سوء مصرف دارو و رفتارهای پرخاشگرانه ، مطرح نمودند که بین سوء مصرف دارو و خشونت رابطه وجود دارد و برای این رابطه میتوان دلایل مستقیم (مانند تأثیری که مصرف داروهای غیر مجاز از لحاظ داروشناسی بر خشونت ورزی دارد)وغیر مستقیم (مانند اعمال خشونت برای بدست آوردن دارو)مطرح نمود.
استگور (2004) . در تحقیقات خود مشخص نمود که ، آموزش مهارت های اجتماعی از جمله ابراز وجود ، ایفای نقش مؤثری در کنترل رفتارهای پرخاشگرانه دارد .او به دسته ای از دانشجویان ، پسر به مدت 6 هفته آموزش ابراز وجود و ایفای نقش داد. بعد از اجرای متغیر مستقل مبرهن گردید که رفتارهای پرخاشگرانه دانشجویان به طور معنی دار کمتراز رفتارهای پرخاشگرانه آنها قبل از آموزش ابراز وجود و ایفای نقش بوده است.
. بوش (2003) . طی تحقیق خود که در آن از فنون شناختی – رفتاری در درمان رفتارهای پرخاشگرانه و اضطراب انگیز نوجوانان 18 تا 22 استفاده نمود ، نشان داد، در میان فنون شناختی رفتاری ، فن حل مساله ، ابراز وجود و ایفای نقش ، اثر بسیار مؤثری نسبت به دیگر فنون شناختی – رفتاری در کنترل رفتارهای پرخاشگرانه و اضطراب انگیز نوجوانان داشته است.
کاستز (1998)، تأثیردرمان شناختی – رفتاری گروهی را بر روی رفتارهای پرخاشگرانه نوجوانان با میانگین سنی 2/14 سال مورد بررسی قرار داد. پس از طی دوره درمان ، در رفتارهای پرخاشگرانه و مشکلات مربوط به توجه و پیشرفت تحصیلی ، این نوجوانان تغییرات معنا داری در جهت مثبت حاصل گرديد. هم چنین والدین آنها طی مصاحبه ای اظهار داشتند که رفتارهای پرخاشگرانه فرزندانشان در منزل کاهش چشم گیری یافته است (به نقل از خدایاری فر وهمکاران ،1383).
لوچمن (1988)، تأثیر روش شناختی – رفتاری را بر کاهش مشکلات رفتاری دانش آموزان پسر از طريق برنامه مهار خشم بر اساس روشهای شناختی مورد بررسی قرار داد . ارزشیابی مجدد و مقایسه آن با گروه کنترل نشان داد که درمانگری شناختی – رفتاری تاثیر قابل توجهی بر کاهش رفتارهای پرخاشگرانه دانش آموزان داشت (الهیاری ،1379).
آنتونوسکی (1987) و لازاروس (2004) به این نتیجه رسیده اند که کاهش میزان تاب آوری در برابر رویدادهای زندگی در فرد، با نوعی احساس فشار روانی،اضطراب و یا افسردگی همراه است و همسو با یافته های باسو (2004) و هامارات و همکاران (2001) است که ناخرسنری درباره زندگی را به دنبال این احساسها در فرد گزارش کرده اند.
کامپفر (1999) نقش پیشآیندی متغیر تاب آوری را بر پیامدهای سازگارانه تایید میکند.به این صورت که، تاثیر ارتقاء توانمندیهای فرد درزمینه تاب آوری به صورت کاهش مشکلات روانی – هیجانی و افزایش میزان سلامت روانی و همچنین افزایش میزان رضایتمندی فرد از زندگی بود.
جوزف و همکاران (1997) به این نتیجه رسیده اند که تاب آوری فرد را در برابر تنیدگی ها و آثار نامطلوب آنها توانمند میسازد.
باتوجه به پژوهش انجام شده توسط ناطق و ناطق (1388): این محققین به این نتیجه رسیده اند که باید برای افزایش سطح تاب آوری در نوجوانان در برابر مواد مخدر و سوءمصرف آن لازم است تا مداخلات پیشگیرانهای در زمینه فاکتورهایی که باعث ارتقاء سطح تاب آوری میشود انجام داد. این فاکتورها شامل عواملی چون ایجاد رابطه توام با عشق و حقیقت، بهبود سطح اعتماد به نفس ، ایجاد احساس ارزشمندی، ایجاد تصویری مثبت از خود و تواناییهای خود، میباشد.
کورهونن(2007) معتقد است افراد میتوانند تحت آموزش قرار گیرند تا ظرفیت تاب آوری خود را به وسیله آموختن برخی مهارتها افزایش دهند. واکنش در مقابل استرس، رویدادهای ناخوشایند و دشواریها را می توان تغییر داد به طوریکه بتوان بر مشکلات و تاثیرات منفی محیط غلبه کرد.
سامانی،جوکار و صحراگرد (1386) بین تاب آوری و رضایتمندی از زندگی ارتباط مستقیم و معنیدار گزارش نمودند.
برخی ازپژوهشها نیز، بین تاب آوری با اضطراب و افسردگی رابطه منفی معنیداری نشان دادند و گویای آن هستند که افراد تاب آور می توانند بر انواع اثرات ناگوار چیره شدند.(انزلیچت، ارنسون ،
گودو،مک کی ،2006)
انزلیچت و همکاران (2006) نیز تاب آوری و سرسختی را باعث کاهش اضطراب و افسردگی دانستهاند.
شک (2004) در پژوهشی نشان داد که اعتقادات و سیستم های باور افراد در ارتباط با شرایط ناگوار و استرس زای زندگی با رضایت از زندگی، تاب آوری بیشتر، سازگاری بهتر و مشکلات رفتاری کمتر، رابطه دارد.
کوردیچ-هال و پیرسون (2003) معتقدند بعضی از مهارتهایی که به افراد کمک می کنند تا تاب آوری خودرا افزایش دهند، آموختنی است. کرایوس و سلتزر (1993) بیان کرده اند که داشتن اعتماد به نفس، هدف و سبک تفکر عاقلانه از عوامل اصلی تاب آوری است.
ولف (1995) درزمینه تاثیر تاب آوری برسلامت روان، بر ویژگیهای اساسی افراد تاب آور که سلامت روان را ارتقاء میبخشد، مانند توان اجتماعی، توانمندی حل مسئله،خودگردانی و احساس هدفمندی و باور به آینده ای روشن تاکید دارد.
از نظر استنبرگ و بری (1994) با آموزش مهارتهایی همانند مهارتهای ارتباطی، مقابله، جرات دهی، ابراز خود می توان توان تاب آوری و به دنبال آن سطح سلامت افراد را افزایش داد.
کمپل- سلیس و همکاران (2006) آموزش مهارتهای خاصی چون مهارت حل مسئله را میتوان به عنوان یکی از مولفههای اصلی برنامه های تقویت تاب آوری در نظر گرفت.
مایر (2001)معتقد است که تحلیل و بکارگیری ، با افزایش احتمال شناخت صحیح و واقع بینانه معانی و موقعیتها و پیش بینی و چیرگی بر مسائل، امکان بکارگیری راهبردهای رویارویی با موقعیتهای استرس زا را فراهم می آورد. درواقع، این مولفه با گسترش توان فرد در زمینه پیشبینی، کنترل و راهبردهای مقابله میزان تاب آوری او را افزایش می دهد. و در نهایت تنظیم مدبرانه عواطف، باعث افزایش قدرت سازماندهی و سازگاری فرد در موقعیت مخاطره آمیز میگردد.
از نظر موریسون (2003) افزایش تاب آوری در دانش آموزان الزامی است زیرا تاب آوری میتواند آنها را در برابر رفتارهای خطرناک که برای سلامتی مضر هستند محافظت کند رفتارهایی چون فکر خودکشی یا تلاش برای خودکشی که در این سن بسیار جدی است.
رویکرد متمرکز برمسئله با اصل بنیادی تاب آوری خانوادههای پراسترس ارتباطی قوی و معنی دار دارد. به عبارت دیگر، پژوهشگر در حین آموزش جهت افزایش تاب آوری در خانواده های با استرس چندگانه به این مهم دست یافتند که رویکردهای متمرکز بر مسئله ارتباط معنی دار با افزایش تاب آوری دارند.(والش ،2006).
با توجه به مدل تکاملی تاب آوری که از مطالعه طولی بدست آمده از عوامل موثر بر نوجوانان میتوان به روابط بین نوجوانان و والدین، همسالان و یا محیط اشاره کرد.(جانسون و ویچلت،2006).
مستن (2000)در تحقیقات گسترده ای که بر تاب آوری کودکان انجام داد، به این نتیجه رسید که
بزرگترین صدمات به بچه ها وقایعی هستند که سیستم های حمایتی پایه را مورد حمله قرار میدهند درحالیکه کودکان هنوز به پختگی نرسیده اند.در نتیجه باید تلاشهایمان به سمت تقویت صلاحیت و تاب آوری کودکانی که در موقعیتهای سخت و ناخوشایند رشد می کنند تجهیز شوند که یکی از این تلاشها می تواند استراتژیهایی جهت جلوگیری از آسیب به این سیستم های حمایتی و یا بازسازی و یا ایجاد شرایط مفید برای کودکان باشد. درحقیقت همه محققین تاب آوری در کودکان، در مورد داشتن یک رابطه محکم خوب همراه با شایستگی و عشق ورزیدن بزرگسالان با کودکان اجماع نظر دارند. (مستن،2000).
راتر (1987) بیان کرده با توجه به اینکه تاب آوری از اعتقادبه خودکفایی شخصی، توانایی مواجهه با چالشها و خزانه مهارتهای حل مسئله ریشه میگیرد، افراد میتوانند تحت آموزش قرار گیرند تا ظرفیت تاب آوری خود را به وسیله آموختن برخی مهارتها افزایش دهند.
بر اساس تحقیقات انجام شده، هر چند تاب آوری دارای فاکتورهایی است که بعضی محققین را به ذاتی بودن آن متقاعد میسازد اما مداخله آموزشی جهت توانمندسازی کودکان و نوجوانان و جوانان در چهار زمینه 1-اجتماعی 2- خانوادگی 3-آموزشگاهی 4- رسانه ای میتواند در چرخه (احساس نیاز به مصرف مواد مخدر) وقفه ایجاد نماید.(ناطق و ناطق ،1388) .
منابع
آقامحمدیان شعرباف،حمیدرضا و پاژخ زاده، شهناز (1384)،"مقایسه عوامل تنیدگی زا و شیوههای مقابله با آن در دانش آموزان "، مجله روانشناسی، شماره 2، صص 147-134.
ازاد،پیمان(1389).غلبه بر خشم واحساس تنهایی،تهران .نشرالبرز
ابوالقاسمی،شهنام (1386).روانشناسی رشد.انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی . تنکابن.
احدی، حسن و بنی جمالی، شکوه السادات (1378). روان شناسی رشد (مفاهیم بنیادی در روان شناسی کودک)، تهران : انتشارات بنیاد.
احدی، حسن؛جمهری،فرهاد (1380).روانشناسی رشد نوجوانی و بزرگسالان،تهران،نشر پردیس.
احدی،حسن و محسنی ،نیکچهر (1374)، روانشناسی رشد: مفاهیم بنیادی در روانشناسی نوجوانی و جوانی. تهران ،نشر بنیاد،(جلد دوم)، چاپ پنجم.
احمدی شیرازی،مریم(1387).چگونه بر خشم خود مدیریت کنیم. تهران.انتشارات موسسه مادران امروز.چاپ سوم.
احمدی، سیداحمد (1375). روان شناسی نوجوانان و جوانان، تهران، نشر نخستین.
اسپتین (1998). آموزش مهارت های اجتماعی به کودکان، ترجمه محمدحسین نظری، مشهد : انتشارات آستان قدس رضوی 1385.
استکی ،مهناز(1377).بکارگیری راهبرد های آموزشی به منظور بالا بردن سطح مهارتهای اجتماعی در دانش آموزان مقطع راهنمایی شهر تهران، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی.
انجمن روانپزشکی آمریکا، واژه نامه روانپزشکی، ترجمه ی مهرداد فیروزبخت و خشایار بیگی (1375)، تهران، انتشارات ابجد، چاپ اول.
بابایی، نعمت اله. (1387). بررسی عوامل تاب آوری جوانان در برابر انحرافات اجتماعی. بانک مشکلات اجتماعی ایران. دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی تهران.
بازيگر،دعا (1386).بررسي تاثير آموزش مهارت هاي مديريت خشم بر كنترل دزوني در دانشجويان دختر 25-20 ساله .پايان نامه كارشناسي ارشد .تهران.دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي،دانشگاه علامه طباطبايي.
باقری، مرتضی (1377 ). بررسی اثر فیلم های تلویزیونی در ایجاد رفتار پرخاشگرانه پایه های تحصیلی سوم تا پنجم دبستان .پایان نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه علامه طباطبایی.
بردبار، فریبا؛ رضویه، اصغر (1382) . بررسی راهبردهای رویارویی و حمایت اجتماعی در دوره نوجوانی و رابطه آن با پیشرفت تحصیلی. مقاله ارایه شده در پنجمین همایش سراسری بهداشت روانی کودکان و نوجوانان. دانشگاه علوم پزشکی زنجان. 18-16 مهر.
برغندان،سپیده (1389).تعیین اثر بخشی مدیریت خشم برسازگاری اجتماعی وشادکامی دانش آموزان دختر مقطع دبیرستان شهر رشت . پایا ننامه کارشناسی ارشد ،دانشگاه ازاد واحد تنکابن.
بشكار، سلطانعلي (1387).تاثير آموزش مهارتهاي مديريت خشم در كاهش تعارضات، زناشويي زوجهاي مراجعه كننده به شوراهاي حل اختلاف باغملك، پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره خانواده، دانشگاه شهيد چمران اهواز.
به پژوه ،احمد (1375 ) . اصول برقراري رابطة انساني با كودك و نوجوان :مجموعة راهنماي خانوادة سالم ، 1 . تهران .نشر رويش .
به پژوه،احمد(1384). اصول برقراری رابطه انسانی با کودک و نوجوان. تهران.نشر نهضت پویا.
پارسا حاجتی، محمد(1386).احساس تنهایی در گستره زندگی.مشاور مدرسه.دوره سوم. شماره یکم.
ترخان ، مرتضی (1385)، اثر بخشی شیوه شناختی – رفتاری بر کاهش پرخشگری دانشجویان و بررسی اثر بخشی این کاهش بر سلامت عمومی آنها . ارایه شده در دومین کنگره روانشاسی ایران . دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی.
جوکار، بهرام، (1386). نقش واسطه ای تاب آوری در رابطه بین هوش هیجانی و هوش عمومی با رضایت از زندگی، دو فصلنامه انجمن روانشناسی ایران، دوره دوم، شماره2، پاییز 1386،صص12-3.
حسين چاري ،مسعود (1382) .بررسي ابعاد و عناصر فرهنگ مدرسه در دوره ابتدايي و تأثير آن بر پيامدهاي شناختي رفتاري دانش آموزان . رساله منتشر نشده دكتري ،شيراز .دانشگاه شيراز .
حسين چاري ،مسعود و خير ،محمد (1381). بررسي كارآيي يك مقياس براي سنجش احساس تنهايي در دانش آموزان دوره راهنمايي . مجله علوم اجتماعي و انساني دانشگاه شيراز ،دوره نوزدهم ،شماره اول ،پياپي 37 ،صص 59-46 .
حقیقی، محسن؛ صادقی، عباس (1385). مدیریت پرخاشگری، رشت، نشر حق شناس.
خدیوی زند، محمد مهدی (1385). پرخاشگری و ناکامی، تهران : انتشارات تربیت.
خزائلی پارسا، فاطمه. (1386). ظرفیت غلبه بر دشواری ها پایداری سرسختانه بهسازی خویشتن. تاب آوری. دانشگاه تهران، معاونت دانشجویی و فرهنگی، مرکز مشاوره دانشجویی.
خلعتبری، جواد (1385). آمار و روش تحقیق، تهران : انتشارات پردازش.
خلعتبری، جواد؛ بقايي،مژده (1388).يك مطالعه مقدماتي اثربخشي آموزش مديريت خشم بر مهارت هاي خود نظم دهي و تكانشگري مادران داراي پسر مقطع ابتدايي.فصلنامه دانشكده هاي پرستاري و مامايي.دوره شانزدهم.شماره 57.
داعی پور، پروین و بیان زاده، اکبر (1379). راهبردهای کنار آمدن در نوجوانان شهر تهران. مجله ی اندیشه و رفتار ،شماره 2،صص26-17.
داعی پور،پروین (1378).برسی مقدماتی مقیاس مقابله ای نوجوانان در دانش آموزان شهر تهران پایان
دلاور، علی (1374).مبانی نظری و عملی پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی. چاپ اول، انتشارات رشد، تهران.
دهباشی زاده،لیلا(1389).اثربخشی آموزش گروهی شناختی-رفتاری بر پرخاشگری وگرایش به اعتیاد نسبت به مواد مخدردردانش آموزان پسرسال اول دبیرستان شهرستان تنکابن .پایا ننامه کارشناسی ارشد ،دانشگاه ازاد واحد تنکابن.
رافضی ،زهره (1383).نقش آموزش کنترل خشم به نوجوانان دختر 18-15 ساله در کاهش پرخاشگری، پایان نامه کارشناسی ارشد،دانشگاه بهزیستی.
رحیمیان بوگر،اسحق و اصغرنژاد،علی اصغر (1387). رابطه سرسختی روانشناختی و خودتاب آوری با سلامت روان در جوانان و بزرگسالان یا بازمانده زلزله شهرستان بم، مجله ی روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران ، شماره 1 ، صص 70-62.
رنجبر،جبار (1389).اثربخشی مهارت های ارتباطی وخود پنداری واحساس تنهایی دانش آموزان پسر اسیب دیده شنوایی مقطع راهنمایی شهرستان ساری در سال تحصیلی 90-89.پایاننامه کارشناسی ارشد،دانشگاه ازاد واحد تنکابن.
سامانی، سیامک؛ جوکار، بهرام؛ صحراگرد، نرگس (1386). تاب آوری، سلامت روان و رضایت از زندگی . مجله روانپزشکی و روانشناسی ایران، سال سیزدهم، شماره 3 ، 295-290.
سخندان توماج،رسول(1380).بررسی اثربخشی آموزش گروهی مهارت های اجتماعی بر مشکلات رفتاری-عاطفی کودکان دبستانی شهر گنبد کاووس. پایان نامه کارشناسی ارشد مشاوره. دانشگاه اصفهان
شعاري نژاد ،علي اكبر . (1373 ). روان شناسي رشد . تهران .انتشارات اطلاعات.
شفیع آبادی، ع.، ناصری، غ. (1368). نظریه های مشاوره و روان درمانی. تهران: انتشارات مرکز دانشگاهی. جمالیان ، سید رضا.( 1386 ). اعتماد به نفس یا عزت نفس. ماهنامه شادکامی و موفقی ، سال چهارم، شماره . 38
شفیع آبادی، عبدا... و ناصری، غلامرضا (1386). نظریه های مشاوره و روان درمانی، چاپ سیزدهم، نشر دانشگاهی ، تهران.
شکیب، طاهره. (1387). تاب آوری. ماهنامه رشد معلم. تیر ماه 1387. شماره 20.
شکيبايي، فرشته (1383).گروه درماني مديريت خشم با رويكرد شناختي- رفتاري در نوجوانان موسسه اي .مجله تازه هاي علوم شناختي.بهار و تابستان،83.66-59.
شیخ زاده،فرشته (1389).اثربخشی آموزش تاب اوری گروهی برشادکامی وسلامت عمومی دانش آموزان دختر دبیرستانی.پایاننامه کارشناسی ارشد ،دانشگاه پیام نور مرکزتهران.
صادقی، احمد (1380). بررسی اثریخشی آموزش گروهی کنترل خشم به شیوه عقلانی، رفتاری، عاطفی بر کاهش رفتار پرخاشگری دانش آموزان دبیرستانی پسر، پایان نامه کارشناسی ارشد، صادقی، ثریا (1388). اثربخشی مهارت های اجتماعی و فنون کنترل خود بر کودکان پرخاشگر و تکانشگر، پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد تنکاین.
صفري،نسرين (1388).مقايسه اثربخشي شيوه آموزش خود كنترلي بر كاهش خشونت نوانان دختر تهران.پايان نامه كارشناسي ارشد.دانشگده علوم تربيتي.دانشگاه علامه طباطبايي.فهان، دانشکده علوم تربیتی و روان شناسی.
فرید، آلوین و فرید، مارگارت (2001)،خودشناسی برای نوجوانان و بزرگسالان، ترجمه ی پروین عظیمی(1387)، چاپ نهم، انتشارات گیل، تهران.
کاپلان، و سادوک،ب(1386) خلاصه روانپزشکی، ترجمه پورافکاری، ن. تهران، شهرآب
کاظمی، سیمین. (1383). مفهوم تاب آوری و کاربرد آن در پیشگیری از اعتیاد. مجموعه مقالات ستاد مبارزه با مواد مخدر. http://www.neshat.ir/showpaper.do=846
کرتیس، آنتونی جی . (2003)، روانشناسی سلامت، ترجمه علی فتحی آشتیانی، هادی فتحی آشتیانی، تهران، انتشارات بعثت، چاپ اول.
کلینک ،کریس ال (2003) رویارویی با چالش های زندگی و فن آوری، ترجمه ی علی محمد گودرزی، چاپ اول، موسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران .
اللهیاری، عباسعلی (1376). بررسی رابطه تنیدگی زدایی با کاهش پرخاشگری، پایان¬نامه¬ی کارشناسی ارشد گروه روان شناسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوارستگان.
اللهیاری، عباسعلی و آزاد فلاح، پرویز کهرزایی، فرهاد (1382). بررسی اثربخشی آموزش مهارت های حل مسأله در کاهش افسردگی و پرخاشگری دانش آموزان، مجله روان شناسی 26، سال هفتم، شماره 2، گروه روان شناسی، دانشگاه تربیت مدرس تهران.
مبلغي،نفيسه (1389). مقايسه اثربخشي آموزش ابراز وجود و حل مسأله بر ميزان سازگاري و پرخاشگري دختران. پايان نامه كارشناسي ارشد،دانشگاه آزاد اسلامي واحد تنكابن.
محمدی، مسعود (1384)،عوامل موثر بر تاب آوری در افراد در معرض خطر سوء مصرف مواد. پایان نامه دکتری تخصصی روانشناسی بالینی. دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی .
محمدی، مسعود. (1384). بررسی عوامل موثر بر تاب آوری در افراد در معرض خطر سوء مصرف مواد. رساله دکتری روانشناسی بالینی. دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی.
ملکی، صدیقه (1386). بررسی تأثیر آموزش گروهی و فردی مهارت کنترل خشم و پرخاشگری دانشجویان ناحیه 2 کرج، پایان نامه کارشناسی ارشد،دانشگاه علوم پزشکی.
منصور ، محمود ( 1374). روانشناسي ژنتيك، تحول رواني از كودكي تا پيري.نشر ترمه.تهران.
موتایی، فرشته (1386). مهارت های کنترل خشم، تهران، انتشارات طلوع دانش.
نامه کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی. انستیتو روانپزشکی تهران.
نويدي، احد ،(1385).آزمودن تأثيرآموزش مديريت خشم بر مهار تهاي خود نظم دهي خشم ، سازگاري و سلامت عمومي پسران دو ره متوسطه شهر تهران. پايان نامه دكتراي روانشناسي . دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي دانشگاه علامه طباطبايي.
نويدي، احد ،(1387).بررسي تاثير آموزش مديريت خشم بر مهارت هاي سازگاري پسران دوره متوسطه شهر تهران. مجله روانپزشكي و روانشناسي باليني ايران، سال چهاردهم، شماره 4.
یاوریان ، رویا ؛ گلشن، طیبه ؛ اعجاز ، هاله (1385). بررسی اثر نقش آموزش گروهی مهار خشم با شیوه عقلانی – عاطفی – رفتاری بر کاهش پرخاشگری دانش آموزان دبیرستان های دخترانه شهرستان ارومیه ، مجموعه مقالات دومین کنگره انجمن روان شناسی ایران
References :
Asher, S. R. & Coie J.D.(1990) peer rejection in childhood . new York : cambridge university press.
Bandura A. (1979). Self- efficacy: toward and unifying theory of behavioral change. Psychol Revie, 84, 191-215.
Berger P, Luckinarin T. (1966). The social construction of reality’. New York. Doubleday.
Block, J. (2002). Personality as an affect-processing system: toward an integrative theory. Mahwah, NJ: Lawrence Erlbaum associates.
Block, J. H., & Block, J. (198). The role of ego-control and ego-resiliency in the origination of behavior. In W. A. Collings (Ed.), the Minnesota Symposia on Child Psychology (Vol. 13, Pp. 39-101). Hillsdale, NJ: Erlbaum.
Blum, R. W. (2005) risk and resilience: a model for public health interventions for adolescents Ph.D. university of Minnesota, Minneapolis, USA.
Conner, K. M., Davidson, J. R. T. (2003). Development of a new resilience scale: the Conner-Davidson resilience scale (Cd- Risc). Depression and Anxiety; 18: 76- 82.
Davidson, r. j. (2000) . “ affective style, psychopathology, and resilience: brain mechanisms and plasticity. American psychologist, 55, 1196-1214.
Demos, E. V. (1989). Resiliency in infancy. In T. F. Dugan & R. Cole (Eds), the child of our times: studies in the development of resiliency (Pp. 3-22). Philadelphia: Brunner/ Mazel.
Elhageen, A. A. M(2004).effect of interaction between parental treatment styles and peer relations in classroom on the feelings of loneliness, among deaf children in egyptian schools. University tubingen.
Elliot, S., & Gresham, F. M. (1993)social skills interventions for children. behavior modification17,3,287-313.
Erikson, E. H. ( 1950). Childhood and society. New York: Norton (1950); Traid/Paladin (1977), P. 242.
Ernest, J. , Cacloppo, J(1999).lonely hearts: psychological perspectives on loneliness. Applied & preventive psychology, 8,
Feindler, E. L. (1995). Ideal treatment pckage for children and adolescents with anger disorder. In h. Kassinove (Ed.) Anger disorders: definition, diagnosis and treatment. Washington, DC.: Taylor and Francis.
Feindler, E. L., & Ecton, R. B. (1986). Adolescent anger control: cognitive-behavioral techniques. New York: Pergamon Press.
Fitzpatrick, M. A. ,& Koener, A. F. (2004). Family communication schema effect on childerens resiliency running head: family communication schema, the evolution of key mass communication concepts: Honoring Jack M. Mcleod, 115-139.
Folkman, s., & lazarus, r. s. (1980). An analysis of coping in a middle- aged community sample. Journal of health and social behavior, 21, 219-239.
Folkman, s., & lazarus, r. s. (1985). If it changes it must be a process: study of emotion and coping during three stages of a college .
Friborg, O., Barlaug, D., Martinussen, M., Rosenvinge, J. H., & Hjemdal, O. (2005). Resilience in relation to personality and intelligence. International journal of Methods In Psychiatry Research, 14, 29-42.
Garmezy N . (1985). Stress resistant children: the search for protective factors, In: Stevenson Je Recent Research in Developmental Psychopathology. J Child Psvchol Psychiatry, book supplement#4 (pp.213-233), Oxford, Pergamon Press.
Garmezy N. Resiliency and vulnerability to adverse developmental outcomes associated with poverty, American behavioral scientist. 1991:34:416430.
Goffman E. (1959). The presentation of self in everyday life, New York, Doubleday.
Greenspan S. (1982). Developmental morbidity in infants in multi-risk families. Public Health Reports:97:16-23.
Harter S. The perceived competence scale for children. Child Dev. 1987:33:87-97.
Hawley, R. D.(2000). Clinical implications of family resilience. The American journal of Family Therapy, 8, 101-106.
Hunter, A. J. And Chandler, G. E. (1999), Adolescent Resilience. Journal of Nursing Scholarship,31:243-247.
Inzlicht, M. ,Aronson, J. , Good, C., & Mckay , L. (2006). A particular resiliency to threatening environments. Journal of experimental social psychology, 42, 323-336.
Jones, W. H. & Rise, B. N. Russell, F. (1990). Shyness. Social behavior and relationships. In W. H. Jones, J. M. Cheek. & R. Briggs (Eds), A Sourcebook of shyness: research and treatment (Pp 227- 238). New York: Plenum Press.
Jopp, D., Rott, C. Psychology And Aging (2006). Adaptation in very old age: exploring the role of resources, beliefs, and attitudes for centenarians’ happiness.
Kobasa, S. C. & Maddi, S. R. (1977). Existential personality theory. In r. corsini existential personality theories. Itasca, Il: peacock.(Ed).
Kobasa, S. C. (1979). Stressful life events, personality, and health: an inquiry into hardiness. Journal of personality and social psychology, 37, 1-11.
Kobasa, s. c. (1982).commitment and coping among stress resistance among lawyers. Journal of personality and social psychology, 42, 707-717.
Kobasa, S. C. , Maddi, S. R. , & Kahn, S. (1982). Hardiness and health: a prospective study. Journal of personality and social psychology, 42, 168- 177.
Kumpfer, K. L. (1999). Factors and processes contributing to resilience: the resilience framework. In M. D. Glantz & J. L. Johnson (Eds)., Resilience and development: positive life adaptations (pp. 179-222) New York: Kluwer Academic/ Plenum Publishers.
Letzring, T. D. , Block , J. ,& Funder, D. C. ( 2005). Egocontrol and ego-resiliency : generalization of self- report scales based on personality descriptions from acquaintances, clinicians, and the self. Journal of research in personality, 29, 395-422.
Lyubomirsky, S., Dickerhoof, R., Boehm, J. K. ,& Sheldon, K. M. (2008). How and why do positive activities work to boost well- being? : an experimental longitudinal investigation of regularly practicing optimism and gratitude. Manuscript under review.
Maddi, S. R. & Khoshaba, D. M. (2005) resilience at work. AMAcom, American. Management association, 1601, Broadway, n. y 10019.
Maddi, S. R., Kahn, S. & Maddi, K. L. (1998). The effectiveness of hardiness training. Consulting psychology journal, 50, 78-86.
Mandel, G. & Mullet, E. & Brown, G. (2006). Cultivating resiliency a guide for parent and school personnel. Published by scholastic press. http://www.scholastic.com
Masten, A. , Best, K. & Garmezy, N. (1990) resilience and development. Contributions from the study of children who overcome adversity. Development and psychopathology, 2, 425-444.
Masten, A. S. (2001) . ordinary magic: resilience processes in development. American psychologist, 56, 227-238.
Merill, K. & Gimpel, G. A. (1998) social skills of children and adolescents: conceptualization, assessment and treatment. New jersey: Lawrence Erlbaum associates, inc.
Newman, T. And Blackburn, S (2002) interchange 78: transitions in the lives of children and young people: resilience factors, Edinburgh: Scottish executive education department.
Parker, S. C., & Maddi, S. R.(1988). The hardy personality and its relationship to extraversion and neuroticism. Journal of personality and individual difference, 9, 785-790.
Patterson J. (1988). Families experiencing stress. Family systems medicine, 6: 202237.
Patterson J. (1995). Promoting resilience in families experiencing stress. Pediatr Clin North Am. 42: 47-63.
Peplau, L. A. & Perlman, D. (1982). Loneliness: A sourcebook of current theory, research and therapy. New York: Wiley- Inter Science Publication.
Philipp, R. (2006). Happiness and resilience at work conference, held at the royal college of physicians, London.
Ranchman S.(1979). The concept of required helpfulness. Behave. Res Ther. : 17: 1-6
Reich, J. W., & Zautra, A. (1981). Life Events and personal causation: some relationship with satisfaction and distress. Journal of personality and social psychology, 41, 1002-1012.
Rutter M. Resilience: Some conceptual considerations. Jadol Heaith. 1993; 14:626-631.
Rutter, M. (1987) psychosocial resilience and protective mechanisms. American journal of orthopsychiatry, 57-316-337.
Rutter, M. (1999). Resilience concepts and findings: implications for family therapy. Journal of family therapy, 21, 119-144.
Sameroff A, Chandler M. (1975). Reproductive risk and the continuum of caretaking, 4:187-244. Chicago, university of Chicago press.
Sameroff A, Seifer R, Barucas R. Et Al. (1987). IQ scores of four year old children: social environmental risk factors. Pediatrics, 79:343-350.
Seligman, M. E. P., Steen, T. A., Park, N. , & Peterson, C.(2005). Positive psychology progress: empirical validation of interventions American psychologist, 60, 410-421.
Tugade, M. M., Fredrickson, B. L. (2004). Resilient individuals use positive emotions to bounce back from negative emotional experiences. Journal of personality and social psychology, 86, 320-333. Intervertions to boost happiness and buttress resilience 31.
Tugade, M. M., Fredrickson, B. L., & Barrett, L. F. (2004). Psychological resilience and positive emotional granularity: examining the benefits of positive emotions on coping and health. Journal of personality, 72, 1161-1190.
Werner E, Smith R. (1982). Vulnerable but invincible. New York, McGraw Hill.
Werner, E. (2005). Resilience and recovery: findings from the Kauai longitudinal study. Focal point, 19(1), 11-14.
Werner, E. E.(1997).vulnerable but invincible: high-risk children from birth to adulthood.acta.,paediatrica,422(suppl.),103-105.
Werner, Ee And Smith, Rs (1992) kauai’s children come of age, Honolulu: university of hawaii press.
Wernne, E. E(1995).resilience in development. current direction in psychological science, 4, 81-85.
Abstract
Purpose: The current project has been done to consider the effectiveness of educating resiliency on the degree of aggression and loneliness feeling of secondary school students. Method: This project is a kind of testing project by designing two groups of pre test post test-with test group and control group. In order to measure the variables, thequestionnaires of lonelinessfeeling and aggression has been used. Statistical society of the project consists of 30 students of secondary school students (boys) in Rasht that were selected by simple random and cluster sampling as an independent variable, for 10 sessions each with 75minutes for 2 month on test group. For analyzing data the multivariable covariance (Mankowa) and SSPS 18 software was used. Thefindings: Findings shows that observed F is statistically meaningful at (P<0.05) level.
Conclusion: According to the findings ,implementing endurance education can be effective to decrease aggression and loneliness feeling of students.
Keywords: resiliency. aggression, loneliness feeling, students.